شکنجه جنسی زندانیان سیاسی زن: جنایت علیه بشریت؟*؛ شادی صدر


اگر بخواهیم براساس روایتهای مختلف و متعدد زندانیان، انواع شکنجه های جنسی را که در سی سال گذشته علیه زنان زندانی سیاسی اعمال شده دسته بندی کنیم، به گمان من دو دسته اصلی خواهیم داشت که شامل شکنجه های جنسی روانی و شکنجه های جنسی بدنی می شوند.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

مقدمه ای لازم نیست زیرا همه به خوبی می دانیم با وجود فروکش کردن اعتراضات خیابانی هر روزه، تلخی ها و دردها نه تنها هنوز فروکش نکرده است بلکه مانند هزاران هزار جنایت بی عقوبت دیگر، همچنان خشم و اندوه عمومی را دامن می زند. حس تجربه عریان بی عدالتی برای هزاران هزار نفری که در خیابانها کتک خوردند، چاقو و باتوم خوردند، فحش شنیدند، بازداشت شدند، به سلول انفرادی افتادند، شکنجه شدند، مجبور به اعتراف به کارهای نکرده شدند، مورد تجاوز قرار گرفتند و سر آخر به قتل رسیدند، حسی همیشگی خواهد بود. و نیز برای میلیونها نفری که در ایران و در همه جای دیگر جهان، شاهد دور یا نزدیک همه این وقایع بودند.

از حدود دو ماه پیش به این طرف، برای نخستین بار در سی سال گذشته، مساله تجاوز و سایر شکنجه های جنسی علیه زندانیان سیاسی تا به این حد علنی و گسترده مطرح شد و مشروعیت حکومت ایران را به عنوان یک حکومت ایدئولوژیک مذهبی با چالشی دیگر مواجه ساخت. در فضای افشاگرانه ای که پیرامون جنایات و نقض حقوق زندانیان در بازداشتگاه کهریزک ایجاد شده بود، روایت های تجاوز و شکنجه جنسی زنان زندانی سیاسی برای نخستین بار در میان گروه وسیعی از مردم به ویژه جوانان، مخاطب پیدا کرد. نام ترانه موسوی، به عنوان قربانی تجاوز و قتل، نه تنها یک بار دیگر نام زیبا کاظمی و زهرا بنی یعقوب را زنده کرد بلکه باعث انتشار مجدد شهادت چند نفر از زندانیان سیاسی زن دهه 60 را که مورد تجاوز واقع شده بودند، در سطح وسیعی شد. مساله تجاوز به زنان باکره پیش از اعدام، دوباره و این بار در سطحی گسترده تر مطرح شد اما نگرانی امروز این است که کار به همین جا خاتمه یابد؛ درست مثل شعله ای که یک بار در شب تاریک روشن می شود و سپس خاموش شود. همه پرسشی که من و مطمئنم بسیاری مثل من در این روزها از خودمان می کنیم این است که چه کنیم که این شعله خاموش نشود. برای پاسخ به این سئوال، ابتدا مروری خواهم داشت به شکنجه جنسی زندانیان سیاسی زن و پس از آن، راه حلها و چالش های پیش رو را بررسی خواهم کرد.

نگاهی به پیشینه شکنجه جنسی علیه زندانیان سیاسی زن

پیش از ورود به موضوع لازم است روشن کنم چرا چارچوب بحث خود را بر زندانیان زن متمرکز کرده ام در حالی که حداقل در وقایع بعد از انتخابات، شواهد روشن و غیرقابل انکاری از موارد متعدد تجاوز به مردان بازداشت شده وجود دارد که شواهد به این تعداد و وسعت در مورد زنان در دسترس نیست. ضمن اینکه اهمیت ثبت و مستند کردن و پیگیری حقوقی موارد تجاوز به مردان بازداشتی در وقایع پس از انتخابات قابل انکار نیست اما برای من، در جایی که ایستاده ام، تجاوز به زنان زندانی سیاسی در وقایع پس از انتخابات، نه یک استثنا بوده و نه موضوعی که برای اولین بار است در تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی رخ می دهد؛ برعکس، همانطور که خواهیم دید، شکنجه جنسی، که تجاوز شدید ترین نوع آن است، همواره در این سی سال به عنوان یکی از ابزارهای درهم شکستن زندانیان زن، تحقیر عقیده و سبک زندگی و هویت شخصی آنان و یا گروههایی که به آن متعلق بودند و نیز، گرفتن اعتراف استفاده می شده است. افزون بر این، تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام، که به گمان من معمایی است که هنوز بسیاری از بخش های آن حل نشده باقی مانده است، می تواند مساله تجاوز به زنان زندانی سیاسی را تا حد یک جنایت علیه بشریت پیش ببرد.

از سوی دیگر، به عنوان یک فمینیست که تجربه مبارزه علیه مردسالاری را داشته و در زندان، با عریان ترین چهره پدرسالاری مواجه شده است، از نظر من میان این دو سیستم سرکوب شباهت ها و همدستی های فراوانی وجود دارد که باعث می شود زن زندانی سیاسی، در زندان تجربه ای متفاوت از یک مرد داشته باشد.

از آنجایی که در جامعه ای که مردسالاری در آن حاکم است و ابزارهای متفاوتی برای شکنجه روحی زنان فراهم است و نگاه جامعه به فعالیتهای زنان و زندانی شدن آنان یکی از این ابزارهاست که در بسیاری از موارد حتی باعث انزوا و طرد زنان از خانواده یا جامعه می شود، سیستم سرکوب قادر است با شکنجه های جنسی تهدید جدی در رابطه با حضور زنان در مبارزه ایجاد کند چرا که خانواده ها برای حفظ دختران و زنان تحت تابعیت خود مانع از آزادی فعالیت آنها شده و جهت جلوگیری از خطر تجاوز برای حفظ آبرو خود به عامل سرکوب زنان بدل می شوند. یعنی از یک سو حکومت با ایجاد چنین فضای رعب و وحشتی مستقیما سکسوالیته (بدن و ذهن) زنان را مخاطب قرار می دهد و از سوی دیگر بستگان آنها را مخاطب قرار می دهد که برای حفظ ناموس خود، در همدستی با حکومت، حتی اگر در اندیشه سیاسی با حکومت مخالف باشند، دست به اقدام زنند. در واقع تهدید دائمی به تجاوز سرکوب سیاسی اجتماعی زنان را با سرکوب درون خانواده پیوند می زند و از این جنبه است که برای ما اهمیت ویژه ای پیدا می کند.

به هر روی اگر بخواهیم براساس روایتهای مختلف و متعدد زندانیان، انواع شکنجه های جنسی را که در سی سال گذشته علیه زنان زندانی سیاسی اعمال شده دسته بندی کنیم، به گمان من دو دسته اصلی خواهیم داشت که شامل شکنجه های جنسی روانی و شکنجه های جنسی بدنی می شوند. آن طور که از روایتهای زندان بر می آید، اگر نگوییم همه زنان زندانی سیاسی، اما بیشتر آنها "تهدید به تجاوز" را تجربه کرده اند. این تهدید گاهی از زبان بازجو یا زندانبان یا مقامات قضایی مسئول پرونده شنیده شده و در مواردی، در اثر رفتارهای تهدید آمیز جنسی و یا حتی تنها ماندن با بازجو یا مقام دیگری و یا زندانی بودن در زندانی با زندانبانهای مرد تجربه شده است. بسیاری از زندانیان به کرات، شکنجه های جنسی کلامی را تجربه کرده اند که شامل استفاده از فحش های رکیک که بار جنسی دارد، بازجویی درباره زندگی خصوصی زندانی و روابط جنسی او در زندگی شخصی اش، طرح خواست برقراری رابطه جنسی در ازای آزادی یا سایر امتیازات و نیز تهدید به تجاوز می شود.

شکنجه جنسی بدنی که از تماس بدنی یا لمس اندامهای جنسی زن توسط بازجو، نگهبان و ...آغاز می شود و در نهایت به تجاوز ختم می شود، در روایتهای مختلفی گزارش شده است و در برخی از موارد، حتی به عنوان یک پرونده قضایی تحت رسیدگی قرار گرفته است.

اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به مساله تجاوز و سایر شکنجه های جنسی علیه زندانیان سیاسی زن داشته باشیم می توانیم براساس روایت های زندانیان بگوییم که تجاوز در دهه 60 در زندانهای سیاسی به جز تجاوز سیستماتیک به دختران باکره پیش از اعدام، جنبه پراکنده و استثنایی داشته است. تنها در خاطرات یکی از زندانیان سیاسی که در زندان دستگرد اصفهان حبس بوده، آمده است که تقریبا به تمام زندانیان سیاسی زن به کرات تجاوز می شده و حتی آنها از اصطلاح "تف مالی" برای توصیف تجاوز بازجویان به خود استفاده می کردند. در عین حال با اینکه تجاوز به عنوان یک شکنجه سیستماتیک علیه همه زندانیان سیاسی زن اعمال نشد اما تقریبا تمامی آنان سطوح مختلفی از شکنجه جنسی را تجربه کرده اند.

پس از دهه 60 و تا انتخابات امسال، موارد پراکنده ای از تجاوز به زنان زندانی سیاسی گزارش شده است که پرونده های زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب و رویا طلوعی، از جمله مطرح ترین آنها بوده است. همچنین صرفنظر از موارد پراکنده تجاوز، در دوره سالهای پس از دهه 60 تا انتخابات امسال از سایر شکنجه های جنسی به عنوان یکی از متداول ترین روشهای اعتراف گیری از زنان استفاده شده است که در مقایسه با دهه 60، که زنان بیشتر شکنجه فیزیکی (مانند کتک زدن، کابل و دستپند قپانی) را تجربه کرده اند، به شکلی سازمان یافته تر اعمال می شده است.

اما روایتها و برخی شواهد نشان می دهد پس از انتخابات 88، تجاوز و سایر شکنجه های جنسی در سطحی بسیار وسیعتر از دهه 70 اتفاق افتاده و البته تنها شامل زنان زندانی سیاسی نیز نمی شده است.

سئوال اصلی

اما سئوال اصلی این است که آیا می توان تجاوز به زندانیان سیاسی زن را در طول سی سال گذشته مصداق جنایت علیه بشریت دانست؟

پاسخ به این سئوال از این رو تعیین کننده است که می تواند در گامهای بعدی در راه پیگیری موارد تجاوز به زندانیان سیاسی زن، مکانیزمهای بین المللی را در اختیار قربانیان قرار دهد. منظور از مکانیزمهای بین المللی، ساختارهای قضایی بین المللی است که امکان تعقیب کیفری، محاکمه و به مجازات رساندن عاملان و آمران شکنجه های جنسی را فراهم می کند. در شرایطی که بارها و بارها ثابت شده است که دستگاه قضایی ایران فاقد استقلال و اراده لازم برای محاکمه آمران و عاملان تجاوز و شکنجه جنسی در زندانهاست، دستیابی به چنین مکانیزمهایی تنها راهی است که قربانیان و خانواده هایشان را امیدوار می کند که مجازات در انتظار آمران و عاملان شکنجه باشد. با این همه، تا رسیدن به چنین مرحله ای، چالش های زیادی وجود دارد که من سعی می کنم چند تا از مهمترین آنها را بیان کنم:

1. چالش تعاریف: مثل هر کار دیگر، وقتی درباره شکنجه جنسی علیه زندانیان سیاسی زن صحبت می کنیم، باید بتوانیم در ابتدا تعاریف روشنی از هر یک از این مفاهیم ارائه دهیم و این درست، می تواند شروع چالش باشد. با وجود اینکه هر یک از ما ممکن است تعریف یا تصویری از زن زندانی سیاسی داشته باشیم، اما واقعیت این است که تعاریف هر یک از ما از زندانی سیاسی به تعریفمان از امر سیاسی و امر غیر سیاسی مربوط می شود. همینطور این تعریف بستگی زیادی به تعریف حکومت از امر سیاسی و غیر سیاسی نیز دارد. به عنوان مثال آیا تنها کسی که با هدف مشخصی دست به مبارزه سیاسی می زند و به همین دلیل تحت تعقیب قرار می گیرد زندانی سیاسی است و یا کسی که به دلیل نقض قوانین ایدئولوژیک حکومت زندانی می شود نیز در محدوده تعاریف ما از زندانی سیاسی قرار دارد؟ مثلا اینکه زهرا بنی یعقوب را که به عنوان داشتن رابطه نامشروع مادون زنا بازداشت می شود و در واقع، قوانین ایدئولوژیک حاکم بر روابط جنسی را نقض کرده و سپس در بازداشتگاه مورد تجاوز قرار گرفته است را می توان از موارد تجاوز به زنان زندانی سیاسی دانست یا نه؟ بر سر جواب این سئوال می تواند مناقشات فراوانی وجود داشته باشد.

2. چالش کمبود مستندات: در پیگیری موارد نقض حقوق بشر، مهمترین موضوع، داشتن مستنداتی است که آن موارد را اثبات کند. جمع آوری مستندات برای شکنجه به طور کلی و به خصوص برای شکنجه های جنسی به شکلی مضاعف، بسیار دشوار و حتی گاه غیرممکن به نظر می رسد. جمع آوری مستندات برای موارد شکنجه در زندانها، در گام اول نیاز به روایتهای قربانیان و خانواده هایشان دارد اما موضوع شکنجه های جنسی و به خصوص تجاوز، به دلیل تابو بودن، شرم قربانی و خانواده او، و دلایل فرهنگی دیگر، در سکوت و پرده پوشی فرو می رود. بدیهی است عاملان شکنجه نیز از خود مدارک و مستنداتی به جا نمی گذارند. به دلیل عدم تمایل قربانیان و خانواده ها به سخن گفتن، کار فراهم آوردن مستندات لازم برای پیگیری موارد شکنجه جنسی در زندانها بسیار دشوار می شود. اما دشواری وقتی دوچندان می شود که قربانیان اینگونه شکنجه ها، کشته شده باشند. به عنوان مثال، مساله تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام، از آن رو که هیچ کدام از قربانیان از مرگ برنگشته اند، تنها بر روایت شفاهی برخی از خانواده ها که گفته اند فردای اعدام، وسایل دخترانشان را به همراه مهریه و شیرینی تحویل گرفته اند، و این روایت در سالهای آغازین دهه 60 دهان به دهان گشته است استوار است.

3. چالش اثبات گسترده یا سیستماتیک بودن: اساسنامه دیوان بین المللی کیفری، شکنجه و تجاوز را جزو موارد جنایت علیه بشریت می داند اما به شرطی که ثابت شود که به شکلی گسترده یا سیستماتیک اعمال شده است. براساس این تعریف، اعمالي چون قتل ، ريشه كن كردن ، تبعيد يا كوچ اجباري جمعيت، اعمال غير انساني كه عمداً به قصد ايجاد رنج عظيم يا صدمه شديد به جسم يا به سلامت روحي و جسمي صورت مي گيرد، تعقيب و آزار هر گروه يا مجموعه مشخص به علل سياسي ، نژادي ، ملي ، قومي ، فرهنگي، مذهبي و جنسيت ، ناپديدسازي اجباري اشخاص ، تبعيض نژادي و ... چنانچه در چارچوب يك حمله گسترده يا سازمان يافته برضد جمعيت غيرنظامي و با علم به آن از جمله مصاديق ارتكاب جنايت ضد بشريت است. در جنايات عليه بشريت برخلاف جنايت نسل كشي قصد تبعيض آميز لازم نيست و صرف انجام اقدامات مذكور در چارچوب حمله گسترده يا سازمان يافته بر ضد جمعيت غيرنظامي و با علم به آن حمله براي تحقق اين جنايت كافي است. اقدامات جنايتكاران رژيم اسرائيل بالاخص قتل غيرنظاميان ، كوچ اجباري آنان و اعمال غير انساني كه به قصد ايجاد رنج عظيم يا صدمه شديد به جسم يا سلامت روحي و جسمي آنان صورت پذيرفته، مصداق جنايات علیه بشريت است. بنابراین در مورد تجاوز و شکنجه های جنسی، اثبات گسترده و سیتماتیک بودن این شکنجه ها، یکی از چالش های اساسی پیش روی هر گروهی است که قصد پیگیری مساله را در سطح بین المللی داشته باشد.

سخن آخر

در شرایط فعلی، به نظر نمی رسد هیچکس در ضرورت پیگیری موارد نقض حقوق بشر در ایران تردیدی داشته باشد. به خصوص اینکه وقایع پس از انتخابات 88 و سرکوب گسترده ای که هنوز هم ادامه دارد، هم در ایران و هم در عرصه بین المللی، فضایی بسیار مناست برای طرح موارد نقض حقوق بشر به وجود آورده که اگر به موقع و به درستی از آن استفاده نشود از دست خواهد رفت. موارد شکنجه جنسی زندانیان سیاسی زن، یکی از مهمترین موارد نقض حقوق بشر در ایران است که در سالهای گذشته توجه چندانی به آن نشده است. هریک از ما که امروز، قصد داریم اقدامی عملی برای پیگیری این موارد تا به محاکمه کشاندن و مجازات آمران و عاملان این موارد انجام دهیم، باید همین امروز، به راه حلهایی عملی فکر کنیم تا بتوانیم با تکیه بر آنها بر چالشهای پیش رو غلبه کنیم و کار را پیش ببریم.

از نظر من، تشکیل یک کمیسیون حقیقت یاب مستقل، از فعالان جنبش فمینیستی و حقوق بشر ایرانی که کار تحقیق پیرامون موارد شکنجه جنسی، جمع آوری شهادت شهود و سایر مستندات، تشکیل پرونده های حقوقی، گزارش دهی به افکار عمومی و تعقیب کیفری عاملان و آمران این شکنجه ها را از طریق مکانیزمهای بین المللی برعهده بگیرد، ضرورت امروز ماست. هرچند چنین کمیسیونی نمی تواند بدون کمک تک تک کسانی که یا خود قربانی این شکنجه ها بوده اند و یا قربانیان را می شناسند، بدون شکسته شدن سکوت قربانیان و بدون اراده همگانی برای پایان دادن به خاموشی و فراموشی ترانه موسوی ها، زیبا کاظمی ها، زهرا بنی یعقوب ها و تمام آن زنان گمنامی که قربانی شکنجه جنسی شدند و امروز دیگر بین ما نیستند، شکل بگیرد. این، فراخوانی است که تک تک ما می توانیم از همین امروز، به آن پاسخ بگوییم.

* این مطلب، متن سخنرانی است که در دو کنفرانس تحت عنوان بررسی جنایات علیه بشریت در برلین و در لایدن ارائه شده است. برای توضیحات بیشتر درباره این دو کنفرانس لینکهای زیر را ببینید:
http://zamaaneh.com/holland/2009/10/post_143.html
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4781789,00.html

میدان زنان

ملاحضاتي درباره شکل گيري جنبش نوين ملي و دمکراسي خواهي ايران


حسن ماسالی
HMassali@aol.com


ملاحظاتی درباره ضرورت شکل گیری
جنبش نوین ملی و دمکراسی خواهی برای نجات ایران

( علاوه بر تجارب شخصی خودم، در سه سال اخیر با قریب صد نفر از فرهیختگان و مبارزین با تجربه در داخل و خارج از کشور درباره دلایل شکست و ناکامی های گذشته- از جمله تجارب پس از نشست پاریس- مورد ارزیابی قرار گرفته اند که نتایج آنرا در این مقاله طرح میکنم)

درباره خصلت و ترفندهای رژیم:

قریب سی سال ازاستقرارنظام ارتجاعی، تروریستی وضد ایرانی آخوند ها درایران میگذرد.
طراحان وکارگزاران نظا م حاکم (خارجی و داخلی)، با سواستفاده از باورهای مذهبی تهیدستان وحاشیه نشینان ناراضی شهرها، با بهره برداری از فقد ان قدرت جایگزین (آلتر ناتیو) ملی و دمکراتیک، با استفاده ازمهره های موثر و سرسپرده در درون نظام گذشته، با سود جوئی از فرهنگ لمپنی و رادیکالیسم کور ناشی از تئوری باصطلاح مبارزه ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری، وهمچنین بعلت کمبود رهبران سیاسی با درایت وکاردان در صحنه ی مبارزاتی، توانستند قدرت سیاسی رادرآنزمان، در ایران تصاحب کنند و در انحصار خود در آورند.
رهبران این رژیم برای استمرار بخشیدن سلطه خود از ارتکاب هیچ جنایتی- حتی بر ضد هم پیمانان سابق خود – دریغ نکردند.
بحران آفرینی ومرثیه خوانی برای گسترش فرهنگ تحمیق و برانگیختن احساسات افراد نادان، وهمچنین اتخاذ سیاست" زد وبند پشت پرده" با قدرتهای خارجی، ازمهارتها و ترفندهای دیگر آخوندها در سی سال گذشته بوده است.
با استقراررژیم آخوندی فقروبیکاری ، فحشا و اعتیاد درجامعه گسترش یافت، وفرهنگ ریاکاری بنام دین درجامعه ترویج گردید؛
سرکوب واعدام آزادیخواهان،نابرابری حقوق شهروندان وتقسیم جامعه به"خودی و نا خودی" از جمله کارنامه ننگین حاکمیت کنونی ایران میباشد.
باید توجه داشت که آخوندها و سایر بنیاد گرایان اسلامی، درسی سال گذشته با ایجاد شبکه های تروریستی اسلامگرا در صدد برآمده اند که در بخشی از جهان، " امپراطوری اسلامی" تشکیل بدهند و برای تحقق اهداف خود، از اسلام بعنوان " ایدئو لوژی کسب قدرت" استفاده میکنند. سردمداران این جریان واز جمله آخوندهای ایران کوشش میکنند که درمیان مسلمانان تهیدست، شبکه های گوناگون تعلیمات وتبلیغات اسلامی،بنیادهای خیریه اسلامی،وگروههای فرهنگی گوناگون تشکیل بدهند تا برمبنای" ایدئولوژی بنیاد گرائی اسلامی"، برای هدفهای ستیزه جویانه وتروریستی خود یارگیری کنند.ازطریق این شبکه ها موفق شده اند که در کشورهای مختلف جهان،خصوصا در خاورمیانه فتنه و آشوب بر پاکنند وبا قدرت نمائی از دول مختلف جهان باج بگیرند.

درباره خصلت و توانمندی های "اپوزیسیون":

"آرزوی"اکثر مردم و مبارزین سیاسی اینستکه : همه ما در راه اتحاد و همبستگی ملی گام برداریم و با برپائی یک جنبش هدفمند و سازمان یافته به نیروی موثری در سطح جامعه تبدیل شویم تا بتوانیم نقش فعالی برای برچیدن نظام ارتجاعی حاکم ودرراه استقرارآزادی ودمکراسی و در راه تحول و تکامل مناسبات سیاسی و اجتماعی در ایران، ایفا کنیم.
همچنین" آرزو" میکنیم که هر فرد وگروه ایرانی وایرانی تبار که انگیزه های ایرانیت،انسانیت و احساس مسئولیت درقِبال مردم ومیهن خودرا ازدست نداده است،در برابر رژیم ارتجاعی حاکم درایران بی تفاوت ومنفعل نباشدوشرایطی فراهم کنیم که نیروهای سیاسی واجتماعی ایران بجای دشمنی و ستیزه جوئی با همدیگر، فرهنگ سلوک و رقابت دمکراتیک را انتخاب کنند.
اما ببینیم که آیا این آرزوها با " خصلتها وتوانمند یهای نیروهای کنونی اپوزیسیون"، با" ساختار تشکیلاتی" و"برنامه عمل و شیوه های مبارزاتی ما" قابل تحقق هستند؟
برای پاسخ دادن باین مسئله ضروریست که عمیقا بیاندیشیم که چرا تاکنون در مبارزه علیه رژیم موفق نبودیم و چرا نتوانسته ایم اعتماد مردم عادی جامعه ایران را بخود جلب کنیم؟ و چرا اپوزیسیون ایران درسطح جهانی بی اعتبار شده است؟
بسیاری ازمااحساس شرم میکنیم که مشتی آخوندواوباش جنایتکارهنوزدرایران حکومت میکنند. اما شرم آورتر اینستکه مشاهده میکنیم بخشی از"روشنفکران"ایران ،فرصت طلبانه ازآخوندها دنباله روی میکنندوما مدعیان مبارزه برای دمکراسی خواهی،هنوزقادرنشده ایم نیروی سازمان یافته و امیدوارکننده ای درجامعه سازماندهی کنیم تا از این سقوط و انحطاط جلوگیری کنیم.
زمان آن فرا رسیده است که باین مناسبات شرم آور خاتمه بدهیم . زمان آن فرارسیده است که با شهامت کمبودهای اساسی خودمان رامورد بررسی قرار بدهیم تا بدانیم مشکلات اساسی ما چه بودند( وهستند) که در سی سال گذشته با شکست وناکامی روبرو شده ایم؟
تجربیات سی سال گذشته بما نشان داده اند که:
* بسیاری ازما ادعای دمکرات منشی و دمکراسی خواهی میکنیم اما از حضور و مشارکت فعال دگراندیشان واهمه داریم و به انواع زد وبندها و ترفند ها متوسل میشویم تا کوشندگان رقیب خودمان را تخریب کنیم و همه امور را در انحصار خود در آوریم.
* اکثر قریب باتفاق احزاب وگروههای سیاسی ایران فرسوده وبی اعتبار شده اند وحداقل پنجاه سال از رویدادهای ایران و جهان عقب هستند ؛برای امروز و آینده ایران نمی اندیشند و طرح و برنامه ای ندارند و بهمین دلیل سردمداران این محافل بطرز مبتذلی کوشش میکنند که با مرثیه خوانی درباره مبارزین وشخصیتهای تاریخی، برای خودشان " اعتبار" کسب کنند واز این طریق بی کفایتی و بی درایتی خودشان را توجیه کنند.
فرهنگ مبتذل"میراث خواری" موجب شده است که این افراد حتی در درون تشکیلا ت خود، همدیگررا تحمل نمیکنند و به گروهها و محافل مختلفی تقسیم شده اند.
* هنوز گروههائی در داخل و خارج از کشوروجود دارند که بینش و منش" استالینیستی" خود
را رها نکرده اند وبجای مبارزه پیگیرعلیه جمهوری اسلامی، به " لیبرالیسم"می تازند و و مثل " انصار حزب الله " نیروهای سیاسی لیبرال ایران را " دشمن "خود فرض میکنند.
* اکثریت قریب باتفاق ما- چه آنهائی که سابقا در قدرت شرکت داشتند ویا در اپوزیسیون سابق فعال بودند- باید اذعان کنیم که مبانی تئوریک،سیاستهاوعملکردهای ما در برابرآخوندها و جریانها اسلامیست بسیار اشتباه و ابلهانه بودند .

چه کنیم که انجام امور"غیرممکن" را به سرانجام مطلوب برسانیم؟

* درمیان ما کسانی یافت میشوند که باین درجه ازآگاهی وشعورسیاسی رسیده اند که باید "میراث خواری تاریخی"راکناربگذاریم وبه"سیاست صبروانتظار" وانفعال خاتمه بدهیم؛
* افرادومحافلی بیشماری را می شناسیم که ازافراد نوکرمنش واز فرهنگ چاپلوسی ابرازانزجارمیکنندوحاضرنیستند در آینده با احزاب وگروههای فرمایشی روابطی داشته باشند ویا کورکورانه از افراد ومراجع مختلف اطاعت کنند.
*بررسی رویدادهای تاریخی جنبش ملی و دمکراسی خواهی و مراجعه به اسناد داخلی سازمانهای سیاسی، نشان میدهند که یکی از عوامل شکست و ناکامی و تفرقه دردرون جنبش، نقش تخریبگرانه" لمپن های سیاسی" بوده است. در کشورهای درحال رشد( آسیا،افریقا و آمریکای لاتین) بعلت عقب ماندگی فرهنگی ومناسبات تولیدی، نه تنها اقشارزحمتکش( دهقانان تهیدست،حاشیه نشینان شهری وکارگران)وهمچنین خرده بورژوازی خصلت"لمپنی" کسب میکنند، بلکه بخش بزرگی از بورژوازی این جوامع نیز راه رشد تولیدی وشکوفائی فرهنگی را طی نکرده، با ایجاد باندهای قاچاق ، اقتصاد دلالی و رشوه خواری مال اندوزی میکنند؛ بعبارت دیگر" پول" دارند ،بدون اینکه از منطق،و فرهنگ بورژوازی بهره ای برده باشند.
بنابراین، رخنه عناصر" لمپن" درکادررهبری واجرائی سازمانهای سیاسی میتواند مثل گذشته،لطمات جبران ناپذیری به محتوای جنبش ملی و دمکراسی خواهی ایران بزند. بهمین علت ضروریست که در بنیانگذاری احزاب و جمعیت ها، فقط افراد فرهیخته ، کاردان و کارشناس با بینش و منش دمکراسی خواهی شرکت داشته باشند.
* بسیاری از مبارزین چپ گرا متوجه شده اند که گروههای گوناگون وچندنفره
" مارکسیستی – لنینیستی"که ادعای رهبری سیاسی میکنند، به یک" شوخی" سیاسی و تاریخی بدل شده اند؛
* محافل بیشماری را می شناسیم که ازتجارب سیاسی آموخته اند که باچند زن و مرد"جان باخته وچریک"قادرنخواهیم شد به مناسبات ارتجاعی حاکم در ایران خاتمه بدهیم .
لذا، بسیاری ازما باین جمعبندی ونتیجه گیری نیز رسیده ایم که باید بلادرنگ:
* در راه ائتلاف سیاسی واتحاد عمل مبارزاتی، بطور فراگروهی و فرامسلکی، بطوردرازمدت اقدام کنیم تانهایتا شرایط و مناسباتی ایجاد شوند که بامشارکت اکثریت مردم وبخش بزرگی ازنیروهای سیاسی و نهادهای اجتماعی،نه تنها رژیم حاکم را براندازیم، بلکه تدارکات وزمینه سازیهای همه جانبه برای استقرار آزادی ونهادینه کردن دمکراسی درپایه های جامعه ودرراس قدرت سیاسی ودرمدیریت آینده کشورفراهم شوند.

برای تحقق چنین اهداف و برنامه ای ضروریست که آن بخش ازاپوزیسیون که به جمعبندی فوق رسیده اند از نظر تئوریک، سیاست و ساختار تشکیلاتی، خود ش را بطور بنیادی بازسازی کند. با سیاستگذازی های فرسوده؛ با ابزار تشکیلاتی نا کارآمد؛ با توسل به نیروهای انسانی سرخورده ؛ با روحیه و روان شکست خورده و ناامید ، وهمچنین با مداخله عناصر " لمپن"و فرصت طلب وبا خود محوربینی افراد جاه طلب قادر نخواهیم شد که نقش موثری دربرابررژیم خونخوارکنونی حاکم درایران ایفا کنیم.
همه ما باید ازاین توهم بیرون بیائیم که مناسبات ناهنجارفرهنگی جامعه ما وازجمله مناسبات ناهنجار درون" اپوزیسیون" با " پند واندرز" ناگهان تغیرنخواهند کرد . ماباید سالها با طرح وبرنامه تلاش کنیم تا مناسبات اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی واپسگرای کنونی را تغیر بدهیم.
برای کسب خصلتهای دمکراتیک وبرای ایجاد مناسبات سالم،مبارزه جویانه وسازنده باید در مناسبات سیاسی وتشکیلاتی کثرت گرا ودمکراتیک قرار بگیریم و مدتها با دگراندیشان همکاری کنیم تا درعمل، "فرهنگ سیاسی"و بینش و منش ما غنای دمکراتیک کسب کنند ودراین مسیر، احزاب مدرن سیاسی با رهبری دستجمعی شکل بگیرند.
باید شرایط ذهنی و راهکارهای عینی واقع گرایانه و مساعدی بوجود آوریم که از گرایشهای مختلف "چپ" تا " محافظه کار" در یک ائتلاف و اتحاد عمل مشترک، شرکت داشته باشند. باید بجای " نصیحت کردن"، طرح کثرت گرائی سیاسی و تشکیلاتی را با مشارکت نیروهای دگر اندیش به اجرا درآوریم. با همکاری های روزمره قادرخواهیم شد که ازهمدیگر بیآموزیم و اعتماد متقابل را ارتقا ببخشیم.
ضروریست که مناسبات سیاسی و تشکیلاتی نوین و آزاداندیشانه ای بوجود آوریم که یک فرد"محورهمه امور" نباشدویا خودش را"پدر خوانده " جنبش ایران نداند. باید مراقب بود که یک فرد یاگروه "انحصار طلب "وهژمونی خواه نباشد، وگرنه همان فرهنگ و مناسبات قبیله ای و دیکتاتور پروری بازسازی خواهد شد و یک فرد و یا یک فرقه، حقوق اکثریت جامعه را پایمال خواهد کرد.
هم اکنون باید اعلام کرد که همه ایرانیان دارای حقوق برابرهستند. از فرزند شاه تا فرزند یک کشا ورز ایران هم اکنون فقط یک " شهروند" محسوب میشوند.
بررسی رویداد ها وکوشش های سیاسی و مبارزاتی سی سال گذشته بما نشان میدهند که طرح اهداف و برنامه های سیاسی نیز باید واقع گرایانه باشند و راهکارهای تدارکاتی و مبارزاتی آن از ابتدا تا انتهای کار پیش بینی شوند.
با کلی گوئی ها ،با طرح شعارها ی زیبا، و وعده های سرخرمن دادن، نمیتوانیم اعتماد های ازدست رفته را بدست آوریم و مبارزه را به سرانجام مطلوبی برسانیم .
برای آغاز کردن هرتماس وگفتگووبرای تدارک دیدن هرجنبش و یا تشکیلات سیاسی جدید ، قبل از اینکه برعلیه رژیم حاکم برنامه ریزی بکنیم، ضروریست که ابتدا " دردها"، " کمبودها" و "توانائی های " خودمان را بشناسیم وبطور باز و شفاف با همدیگرمورد ارزیابی قرار بدهیم تا اهداف و راهکارهائی که انتخاب میکنیم و " ادعاهائی که میکنیم با توانمندی ها وخصائل ما انطباق داشته باشند".
و اگر آن توانمندی ها را هنوز نداریم، راهکارهای تدارکاتی سنجیده ای انتخاب کنیم و آنرا به تکامل مطلوب برسانیم.
بخش مهمی از مشکلات و ناهنجاری هائی که موجب شکست و ناکامی ما در سی سال گذشته شده اند بر شمردیم .
اما دراینجا ضروری است که اشاره کنیم که ما در درون همین "اپوزیسیون شکست خورده"و در میان جوانان ، زنان و" مردم فریب خورده"ایران، با مبارزین سیاسی کاردان و اندیشه ورزان آزاد اندیش و مدیران وسازماندهندگان برجسته وبا استعداد سرو کار داریم که قادرند ما را از این مناسبات ناهنجار نجات دهند. لذاباید بگونه ای گام برداریم که نیروها واستعدادهای مزبوردرجایگاه شایسته ای قراربگیرند تابتوانند موثر واقع شوند
برای اینکه عملکرد ها ی نامطلوب گذشته تکرار نشوند باید از شرکت در" زد وبندهای سیاسی پشت پرده " اجتناب کنیم. ضروریست که درمناسبات سیاسی وتشکیلاتی خود با دگر اندیشان و با هم پیمانان خود، رابطه ای صادقانه و شفاف داشته باشیم.
آرمانهای سیاسی ؛ برنامه های تدارکاتی و برنامه عمل مبارزاتی؛ و همچنین مناسبات تشکیلاتی و جایگاه هریک ازنیروها در"رهبری"،"در قدرت سیاسی " ودر نهادهای"کنترل ونظارت" باید پیشاپیش مشخص شوند تا اعتماد متقابل حاصل گردد.
* ضروریستکه چشم انداز روشنی درباره "حکومت ائتلافی" برای دوران پس ازبرچیدن نظام وحاکمیت کنونی ودر"دوران گذار" داشته باشیم. مشخص کردن جایگاه و نقش نیروها در مقاطع مختلف روند تحولات سیاسی ،کمک بزرگی به روند " دمکراتیزه کردن " مناسبات آینده ایران خواهد کرد ونقش تعین کننده ای برای" بسترسازی دمکراسی" برای آینده ایران خواهد داشت. باید همچنین شیوه های همکاری ورقابت دمکراتیک نیروها را برای پس از "دوران گذار" نیز روشن ساخت. زیرا پیش بینی ناهنجاری های آینده و زمینه سازی شرایط برای مشارکت آزادانه مردم در انتخابات و تشکیل مجلس موسسان و تعین شکل و محتوای نظام سیاسی آینده ایران، باید از هم اکنون در دستور کار قرار بگیرند ودرامور تدارکاتی و سازماندهی های سیاسی و تشکیلاتی نیروها گنجانده شوند تا روند تحولات دمکراتیک جامعه سیر طبیعی خود را با شکل گیری نهادهای اجتماعی و احزاب مدرن سیاسی طی کند.
تکیه براین اصول وپافشاری به رعایت این مناسبات همیشه لازم است زیراماباجامعه ونیروهائی سروکارداریم که بشدت ضربه خورده اند.لذا شیوه هائی که بکارمیگیریم باید"التیام بخش زخمها و آرام بخش التهاب های روانی مردم و مبارزین سیاسی ایران باشند".
راهکارهای تدارکاتی:

* براساس استدلالهای فوق ، جنبش سیاسی نوین ایران خصلت " فراگروهی و فرا مسلکی" خواهد داشت و مشارکت همه نیروها ازگرایشهای چپ تا محافظه کار درتصمیم گیری ها ودر نظارت کردن امور، بطرز واقع گرایانه ای باید پیش بینی وتضمین شوند.
* برای ایجاد"همبستگی ملی"وسازماندهی یک جنبش گسترده دمکراسی خواهی درایران باید رابطه ای ارگانیک و سازمان یافته بین مبارزین داخل و خارج از کشور و با نهادها و جنبشهای اجتماعی مرد م برقرارگردد.
* تلفیقی ازمناسبات و مبارزات علنی و مخفی برای برچیدن نظام جمهوری اسلامی اتخاذ شوند و با مشارکت نیروهای هم پیمان ،" گروههای کار" گوناگون برای اجرای برنامه عمل وطرح های سیاسی – مبارزاتی ایجاد گردند.
* برای جلب اعتماد وحمایت مردم وتبدیل"نیروهای بالقوه"به"نیروهای بالفعل"و برای برچیدن نظام حاکم و نهادینه کردن دمکراسی درجامعه، ضروری است که از " غوغا سالاری"پرهیزکنیم و از ابزار تبلیغاتی مستقل، با مدیریت افراد کاردان و با مشارکت نیروهای هم پیمان بهره بگیریم.
* ایران آینده به مدیران با تجربه ، با درایت و با برنامه نیاز دارد. مدیریت آینده کشور باید در روند مبارزه سیاسی و اجتماعی شکل بگیرند وازهم اکنون مبانی کارو نهادهای آن پیش بینی و بنیانگذاری شوند.
* در یک جامعه دمکرتیک، مدیران و رهبران جامعه "انتصاب " نمیشوند بلکه انتخاب میگردند. "قدرت سیاسی" و "اختیارات" از طریق مردم و یا نمایندگان منتخب مردم به رهبران و مدیران کشور بطور ادواری تفویض میشود و یا از آنان سلب میگردد. شکل نظام ونماد آن ( جمهوری یا پادشاهی) با رای آزادانه مردم انتخاب خواهند شد. قدرت سیاسی ومدیریت جامعه دردست یک فردو یایک"فرقه" متمرکز نخواهد شد ومدیریت سیاسی- اداری و نظامی جامعه با مشارکت ونظارت نهادهای سیاسی و اجتماعی عمل خواهند کرد.
* برای اینکه ائتلاف سیاسی واتحاد عمل مبارزاتی روند طبیعی خود را طی کند، ضروریست که پنج تا پانزده نفر با گوناگونی اندیشه که خصائل منفی ذکر شده را ندارند( و یا کمتر دارند)،"شورای تدارکاتی" اتحاد نیروها را تشکیل بدهند. این افراد تماس و گفتگو با افراد و محافل و گروهای موثرازطیف" چپ" تا"محافظه کاررادر داخل و خارج از کشور دردستور کارخود قرار میدهند.
* برای سرعت بخشیدن اموروایجاد تسهیلات در"گفتگوهای حضوری"،ضروریست که شورای تدارکاتی ،یک"دبیرخانه"درآمریکا ودیگری دراروپا،و" رابطینی"در
کانادا ودر استرالیا برای تماسگیری ایجاد و معرفی کند.
* از وظایف " شورای تدارکاتی " اینستکه ضمن گفتگو با " دگراندیشان"، شرایط پیمان واتحاد وسیع نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران را بصورت فراگروهی و فرا مسلکی با تکیه به مبانی اعلامیه جهانی حقوق بشر، دمکراسی پارلمانی، سکولاریسم، کثرت گرائی سیاسی، برابری طلبی، همبستگی ملی و یکپارچگی کشور، برای برچیدن نظام جمهوری اسلامی ونوسازی آینده ایران فراهم کند.
* هریک از نیروهای ملی و دمکرات میتواند از نظام سیاسی دلخواه خود جانبداری کند، اما تعین شکل نظام سیاسی آینده ایران بامشارکت و رای آزادانه مردم خواهد بود.
* فراهم کردن امکانات اولیه مالی ودستگاه تبلیغاتی مستقل، از وظایف " شورای تدارکاتی" و یا "هیئت اجرائی" منتخب آینده خواهد بود.
* همچنین" شورای تدارکاتی" وظیفه خواهد داشت که باصلاحدید نیروهائی که شرایط هم پیمان شدن را می پذیرند، "کنگره ملی برای اتحاد نیروها" را تشکیل
دهد. درکنگره مشترک نیروها، اهداف مشترک،برنامه سیاسی، برنا مه عمل مبارزاتی ،ساختارتشکیلاتی و مناسبات دمکراتیک و همچنین شورای رهبری دستجمعی ، گروههای کارمنتخب از کارشناسان ونهاد های اجرائی ،تعین و مشخص میشوند و وظایف " شورای تدارکاتی" خاتمه می یابد.

ضروری است که از خامنه ای سپاسگزاری کنیم

حسن ماسالی

هفدهم اکتبر 2009

hmassali@aol.com

ضروری است که از خامنه ای سپاسگزاری کنیم

قبل از اینکه خامنه ای به دیار عدم واصل شود، ضروری میدانم بخاطر خد ما تی که در آخرین لحظات زندگی اش بمردم ایران کرد ، از ایشان سپاسگزاری کنم!!!

دیکتاتور ها و مرتجعین ، از ترس اینکه مبادا قدرت را از دست بدهند، همیشه به تنهائی تصمیم میگیرند و به هیچ دگراندیشی اعتماد نمیکنند.اگرهم افراد فرصت طلبی دراطراف دیکتاتورها حلقه میزنند، بخاطر" مشورت برای تحقق مصالح مردم" و یا" رعایت مناسبات دمکراسی خواهانه " در درون حکومت نیست ؛ بلکه بسیاری از عناصر و محافل "فرصت طلب" از اینطریق " ارتزاق" میکنند و دیکتاتور باتفاق " دست بوسان خویش"، کوشش میکند که با صحنه سازی های مختلف، افکار عمومی مردم را نیز بفریبد.

تجارب تاریخی ایران و جهان نشان داده اند که گاهی دیکتاتور ها با تمام قدر قدرتی خویش، بدست خود به آدم هائی مفلوکی بدل میشوند. یکی از نمونه های گذشته : نقش شاه در جریان حوادث 56 و57 بود . او که دیکتاتوری مطلق العنان شده بود، دراثر فشار آمریکا، ابتدا" فضای باز سیاسی " را پذیرفت. سپس گفت

" صدای انقلاب را شنیدم". و به دنبال آن ، وفادارترین مزدوران و خدمتگزاران خودش را زندانی کرد. در آن هنگام، بسیاری از مردم می پنداشتند که او دست با بتکار خواهد زد و " حکومت آشتی ملی را " تشکیل خواهد داد تا نه تنهاخودش، بلکه مردم و کشور ایران را از بحران نجات دهد. اما مثل آدمک های بادی که بادش خالی شده بود ، نمیتوانست بیاندیشد و حرکت کند. برخی دیگر از مقامات عالیرتبه رژیم نیز که از سیاست آمریکا و از تزلزل و فلاکت شاه باخبر شده بودند، برای نجات خویش با آخوندها- واپسگراترین قشر جامعه- سازش کردند؛ و عاقبت شاه با چشمان گریان ایران را ترک کرد.

بیاد دارم که قبل از بقدرت رسیدن خمینی ،آقای خامنه ای کوشش میکرد که ضمن ارتباط گیری با آیت الله طالقانی و رهبران جبهه ملی، خودش را به بعنوان یک عنصر " ترقیخواه" جلوه دهد.

پس از بقدرت رسیدن خمینی، آیت الله طالقانی که از خصائل انسانی والائی برخوردار بود نتوانست مناسبات واپسگرایانه ارتجاعی و سیاستهای جنایتکارانه رژیم خمینی را تحمل کند و عاقبت دق کرد . اما آدمک هائی مثل

رفسنجانی و خامنه ای " فرصت را غنیمت شمردند" و سوار بر موج واپسگرائی شدند تا به نان و مقامی برسند. این آدمک ها ، در همه جنایات و فساد بعنوان " مصلحت نظام" شرکت کردند.

معمولاً دیکتاتور ها پس از کشتار مخالفین خود، و پایمال کردن آزادی های فردی و اجتماعی ، خیلی " هارت و پورت " میکنند تا به بالاترین هرم قدرت صعود کنند؛ و پس ازسوار شدن بر اریکه قدرت ، تصور میکنند که

حکومت آنان " جاوادانه " است . اما، فقط یک " اشتباه کوچک" موجب میگردد که با مغز سقوط کنند و نابود شوند.

"اشتباه کوچک " آقای خامنه ای چه بود؟

آقای خامنه ای غافل از آن بود که اکثریت قریب باتفاق مردم ایران از جمهوری اسلامی بیزار و متنفر شده اند و از اینکه هنوز این رژیم را" تحمل " میکنند، بخاطر فقدان آزادی، فقدان تشکیلات سیاسی قدرتمند و فقدان رهبران سیاسی بادرایت و شجاع در ایران میباشد؛

آقای خامنه ای غافل از آن بود که مردم دردمند ایران بدنبال یک " بهانه" هستند که شورش کنند تا تنفر و انزجار خود را به نمایش بگذارند؛

آقای خامنه ای بخاطرخصلت " مطلق العنانش" ،غافل از آن شده بود که نارضایتی های مردم را درک کند و از طرف دیگر " رقابتهای شخصی و آخوند مآبانه اش" مانع از آن گردید که میر حسین موسوی را بجای احمدی نژاد بقدرت برساند.

آقای خامنه ای بخاطر اینکه از" موضع قدرت" تصمیم گیری کند، اصرار ورزید که " جاهل محل": احمدی نژاد ، همچنان بر سر قدرت باقی بماند. و نتوانست ارزیابی درستی از واقعیت های درون جامعه بعمل آورد . مردم با استفاده از تضادهای درون حاکمیت و با بهره برداری از " بد" و " بدتر" در صحنه مبارزه حاضر شدند.

آگر آقای میر حسین موسوی رئیس جمهور این رژیم می شد ، چه اتفاقی می افتاد؟

مشاهد ه کردیم : پس از اینکه میلیونها نفر به خیابانها آمدند و شعار " مرگ بر دیکتاتور" ، " مرگ بر جمهوری اسلامی" سر دادند، آقای میر حسین موسوی هراسناک بمردم هشدار داد که " نباید تندروی کنند" و اعلام کرد که ایشان " طرفدار جمهوری اسلامی ، نه یک کلمه بیشتر ، و نه یک کلمه کمتر ، میباشد".

بنابراین ،آقای میر حسین موسوی چه خطری برای جمهوری اسلامی داشت؟

عقیده دارم که آقای میر حسین موسوی باتفاق کروبی و خاتمی ، میخواستند هر چه زودتر و با روش ملایم تری با آمریکا کنار بیایند و بقول خودشان " به این ماجراجوئی ها هر چه زودتر خاتمه بدهند" و رژیم جمهوری اسلامی را با مهارت بیشتری حفظ کنند. مگر آقای خاتمی با به ابتذال کشیدن و اژه " اصلاح طلب" ، هشت سال مردم فریبی نکرد و" ثبات" رژیم جمهوری اسلامی را در سطح ملی و بین المللی فراهم نساخت؟

بنابراین، از اینکه خامنه ای چنین "اشتباه" کوچکی مرتکب شد و شرایطی فراهم کرد که ضربه مهلکی به رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی وارد شود، بسهم خود بسیار خوشحال هستم و ضروری میدانم که از این

" دیکتاتور مفلوک" که "ناخواسته" قدمی در راه " فروپاشی " رژیم برداشته است، تشکر کنم.

اما نگرانی ام در جای دیگری است و معلوم نیست در شرایطی که نیروهای سکولار هنوز از سازمان یافتگی مطلوبی برخوردار نیستند، آینده جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران چه خواهد شد؟

همگی آگاه هستند که گروههای مختلفی از جناح های رژیم مشغول گفتگو و داد وستد هستند تا " اختلاف خانوادگی " خودشان را حل کنند و طبق قوانین اسلامی" محلل" مناسبی ، در صورت "طلاق احمدی نژاد" ، برای " ازدواج با طناز دیگری " فراهم سازند.

فرصت طلبان سیاسی ایران نیز، دلشان را خوش کرده اند که از میر حسین موسوی حمایت کنند ؛

تا آنجائیکه از مناسبات بین المللی و سیاست های جهانی خبر داریم، اکثریت قریب باتفاق حکومتهای جهان نیز در انتظار آنند که بر سر" نیروگاه اتمی ایران" معا مله کنند . برای آنها مهم نیست که با کدام یک از جناح های رژیم به توافق برسند . در گفتگوهائی که با برخی از نمایندگان مجلس و حکومتها داشتم، میگویند: " از ما نباید انتظار داشته باشید که نقش اپوزیسیون ایران را ایفا کنیم".

بنابراین، ما باید با احساس مسئولیت در قبال مردم و میهن خود گام برداریم و منتظر الطاف خارجی ها ننشینیم و یا خودمان را با سیاست بازی های عناصر و محافل " فرصت طلب" ایرانی مشغول نکنیم.

آگاه باشیم که جمهوری اسلامی با بحران مرگباری روبرو است و هیچکدام از عناصر و محافل درون این رژیم که دستشان بخون مردم آلوده است ، گامی بسود مردم و در راه دمکراسی خواهی ، برنخواهد داشت .

رهبران همه جناح های رژیم، از قیام و شورش مردم واهمه دارند زیرا آگاهند که مردم ایران این جنایتکاران را نخواهند بخشید. بهمین دلیل ، با وجود تضادهای درونی شان تمام تلاشهای خود را بکار خواهند بست تا از باز شدن فضای سیاسی و بمیدان آمدن مردم برای تعین سرنوشت خویش جلوگیری کنند.

همه این آقایان " چهارنعل" می تازند و با همدیگر رقابت میکنند تا هر چه زودتر با آمریکا و کشورهای اروپا " سازش" کنند و از اینطریق ادامه حیات رژیم جهل و جنایت و اینده خودشان را تضمین کنند.

بسهم خود، به همه جوانان و زنان آزاد اندیش، و به همه مردم دردمند ایران هشدار میدهم که به هیچیک از عناصر این رژیم که هنوز خواستار بقای جمهوری اسلامی هستند ، اعتماد نکنند و از همه فرصت طلبان سیاسی که با فرومایگی از سردمداران این رژیم طرفداری میکنند، دوری کنند.

ضروری است که نیروهای سکولار و آزاد اندیش ایران در راه سازماندهی سیاسی و تشکیلاتی مستقل خود گام بردارد تا این جنبش به پیروزی نهائی دست یابد و سکولاریسم، دمکراسی خواهی ، همبستگی ملی و نوسازی کشور، امکانپذیر شوند.

ما باکمبودها و مشکلات گوناگونی مواجه هستیم. اما نباید امید خود را از دست بدهیم. ضروری است که همدل و همآهنگ و سر سختانه به مقاومت و مبارزه خود ادامه بدهیم و اطمینان داشته باشیم که قادریم ایرانی نوین ، آزاد و آباد بسازیم .

خطراتی که جنبش نوین دمکراسی خواهی مردم ایران را تهدید میکند

حسن ماسالی

hmassali@aol.com

دهم اکتبر 2009

خطراتی که جنبش نوین دمکراسی خواهی مردم ایران را تهدید میکند

و راهکارهای مقابله با آن

دیکتاتورمنشی رژیم شاهنشاهی؛ ناموزونی اقتصادی و فرهنگ دیکتاتور زدگی و دیکتاتور پروری ؛کج اندیشی و بی درایتی اپوزیسیون سابق ، و دخالتهای ماجراجویانه قدرتهای خارجی در تحولات سیاسی ایران ، موجب گردیدند که جماعتی ریاکار، واپسگرا و فاسد بنام " آخوند" در ایران به قدرت برسند.

چنین پدیده نابهنگامی، در جامعه ایران و درمنطقه خاورمیانه، فاجعه عظیمی ببار آورد. استقرارچنین حکومتی موجب گردید که هزاران نفر از کوشندگان سیاسی جان خود را از دست بدهند و یا اسارت و آواره گی را تحمل کنند. و یک نسل از کوشندگان سیاسی – چه آنهائی که خطا کار بودند و چه آنهائی که قربانی سیاستگذاری ها ی دیگران شده بودند- هنوز با باسرخوردگی و پراکندگی زندگی می کنند.

سی سال از حکومت ترور و اختناق آخوندها در ایران گذشت . مبارزات و مقاومتهای پراکنده با امید و نا امیدی ادامه داشت که ناگهان جوانانی که در درون چنین جامعه ای رشد کرده بودند و در زندگی روزمره به ماهیت ریاکارانه و ترور و اختناق حکومتگران آشنا شده بودند، با بهره برداری از تضادها ی جناح بندی های درون حاکمیت، ابتکارعمل را بدست گرفتند؛ میلیون ها نفر از توده مردم و جوانان کشور، در شهرهای مختلف ، در محله ها و خیابانها به تظاهرات پرداختند؛"مرگ بر دیکتاتور" و"مرگ بر جمهوری اسلامی " سر دادند. صد ها نفر کشته و هزاران نفر دستگیرشدند ، اما ضربه مهلکی به رژیم ولایت فقیه و فاشیسم مذهبی وارد ساختند.

اما تاسف و نگرانی در کجا است ؟

مردم در ایران می خروشند و قربانی میدهند ، اما گروههای مختلف سیاسی همچنان مشغول جدال و تخریب همدیگر هستند؛

"رهبران" بی کفایت علیه همدیگر توطئه میکنند واعلامیه صادر میکنند و مردم بدون برخورداری از تشکیلات همآهنگ کننده و قدرتمند، و بدون برخورداری از رهبران خردمند و دمکرات منش ،با پذیرش خطرات زیاد پیشاپیش احزاب سنتی و "رهبران خودبرگزیده"، مبارزه میکنند.

مشاهده میکنیم که باز همان ضعف ها و کمبودهای تاریخ صد ساله اخیر ایران در جنبش سیاسی ایران دارد تکرار میشوند. مقصر اصلی کیست؟

اتخاذ " تاکتیکهای مبارزاتی" برای بهره برداری از تضادهای درون حاکمیت تاکنون موفقیت آمیز بوده است. اما آیا جنبش دمکراسی خواهی مردم که از یک تشکیلات سراسری و همآهنگ کننده مبارزات برخوردار نباشد، میتواند به مقاومت و تداوم مبارزات خود دربرابر نیروهای ارتجاع و توطئه گری های داخلی و بین المللی ادامه دهد؟

اگر مردم از روی ناچاری و فقدان " آلترناتیو مطلوب" و فقدان احزاب مدرن اجتماعی و فقدان تشکیلات دمکراسی خواه قدرتمند ، کوشش میکنند که میان " بد" و " بدتر" چاره جوئی کنند و از تضادهای درون حاکمیت و از چهره ها ئی نظیر کروبی و میر حسین موسوی که در استقرار این رژیم و جنایات مختلف نقش فعالی داشتند، دربرابر " جاهل محل" بنام احمدی نژاد و " لمپن " های دیگر بطور " تا کتیکی " بهره برداری کنند ، شاید " در شرایط کنونی " قابل " توجیه" باشد. اما آیا " جنبش ملی و دمکراسی خواهی مردم ایران " برای تحقق خواستهای حق طلبانه ودمکراسی خواهانه خود نیاز به رهبران سیاسی کاردان ، دمکرات منش که برخاسته از روند مبارزات ملی و دمکراسی خواهانه باشد، ندارد؟

تاریخ تحولات سیاسی ایران از انقلاب مشروطه تا کنون نشان میدهد که مردم بارها به پیش تاختند وحکومتهای دیکتاتور ی را سرنگون ساختند . اما بعلت فقدان چشم انداز دراز مدت ، فقدان تشکیلات همآهنگ کننده و قدرتمند، فقدان رهبری دستجمعی کاردان و دمکرات منش ...جنبش های مردمی ، خیلی زود سرکوب و متلاشی شدند و دیکتاتوری های جدیدی باز تولید گردیدند.

طرح این مباحث بخاطر آن نیست که گویا مبارزات و خیزش اخیر مردم و جوانان اشتباه بود. برعکس ، خیزش اخیر مردم، نقطه عطفی در تاریخ تحوالات سیاسی سی ساله اخیر ایران محسوب میشود . خیزش اخیر مردم ایران میتواند به عمر جمهوری اسلامی خاتمه ببخشد در صورتیکه به کمبودها و ضعف های آن بدون تعصب واقف باشیم و صمیمانه بیاری مردم و جنبش در داخل کشور بشتابیم، نه اینکه "فرصت طلبانه" و با انگیزه های " پوپولیستی" از عناصری طرفداری کنیم که همچنان خواستار " بقای جمهوری اسلامی ، نه یک کلمه بیشترو نه یک کلمه کمتر " هستند.

همه مبارزین با تجربه داخل و خارج از کشور باید با فروتنی به یاری جوانان آزاد اندیش و شجاع ایران بر خیزند تا نسل جوان کشور شرایطی بدست آورد و از امکاناتی بر خوردار شود که :

1- با اندیشه سکولاریستی و دمکراسی خواهانه ؛ همچنین با طرح و برنامه سیاسی دراز مدت ، و از طریق تشکیلات سراسری و قدرتمند بتواند بمبارزات خود ادامه دهد؛

2- از هم اکنون " زمینه سازی" کنیم تا رهبران سیاسی و مدیریت آینده کشور از درون نسل جوان و از میان زنان و مردان مبارز و کاردان جامعه ، در روند مبارزه شکل بگیرد.

برای تحقق چنین اهداف و برنامه ای، ضروری است که آن بخش سالم ، صادق، دمکرات منش و کاردان نیروهای اپوزیسیون، با گوناگونی اندیشه ، هرچه زودتر متشکل شوند و در داخل و خارج از کشور بطور همآهنگ و متحد در این مسیر گام بردارند.

ضروری است که از پراکنده کاری پرهیز کنیم و تمام استعدادها و امکانات خود را همآهنگ سازیم تا جنبش مردم به شکست و ناکامی نیانجامد.

هشیار باشیم و جوانان و مردم را از سازش ها و توطئه هائی که در داخل کشور و درسطح بین المللی در حال وقوع هستند، آگاه سازیم.

برای مقابله با قدرت ارتجاعی سرکوبگر، تنها " آگاهی سیاسی" کافی نیست. بلکه جوانان و توده مردم باید از "ابزار تشکیلاتی قدرتمند " و " رهبری دستجمعی کاردان و دمکرات منش " برخوردار باشند تا بتوانند در همه زمینه ها ابتکار عمل مبارزاتی را در دست بگیرند و با ایجاد " قدرت متقابل سیاسی و اجتماعی" ، رژیم سرکوبگر و ارتجاعی را بزانو در آورند و قدرتهای جهانی را وادار به احترام و رعایت منافع مردم کنند.

بنابراین ، کوشندگان سیاسی که میخواهند در مسیر منافع مردم و میهن خویش گام بردارند، ضروری است که به چند مسئله اساسی بشرح زیر پاسخ بدهند و سازمان یافته و مشترکاً برای تحقق آن موارد گام بر دارند:

1- مسیر نهائی جنبش چه خواهد بود و چگونه سازماندهی و هدایت خواهد شد که موجب پیروزی مردم و شکست نهائی حاکمیت ارتجاعی و فاشیسم مذهبی گردد و از باز سازی دیکتاتوری دیگری جلوگیری شود؟

2- پس از فروپاشی " جمهوری اسلامی" نیروهای سیاسی سکولار و دمکرات ایران چه طرح و برنامه ای برای ایجاد همبستگی ملی، نوسازی کشور، نهادینه کردن دمکراسی و ترویج فرهنگ دمکراسی خواهی و

تضمین حقوق برابر برای همه شهروندان ایران، ارائه خواهند داد؟

عقیده دارم که مشارکت مبارزین داخل و خارج از کشور در چنین مباحثی ضروری است ، اما همراه با طرح مباحث ، ضروری است که گامهای سنجیده ای در راه اتحاد و همبستگی ملی برداریم.

زیرا ، تا زمانی که بصورت انفرادی و محافل پراکنده فعالیت کنیم، در مقابل حوادث ناگوار سیاسی در داخل کشور ودر برابر سیاستهای بین المللی ، اثر بخش نخواهیم بود.

ما بجای اینکه" به تفسیر رویدادها و جهان " بپردازیم و آه و ناله سردهیم تا وجدان خود را آرام ببخشیم، بهتر است که همه " سوته دلان" آزاد اندیش با گوناگونی اندیشه، هرچه زودتر با سامانه بخشیدن جایگاه فکری- سیاسی و تشکیلاتی خود ، با سایر گرایش ها و فراکسیون های نظری- سیاسی – تشکیلاتی، اتحاد و ائتلاف کنند تا مشترگاً بیاری مردم و مبارز ین داخل کشور بشتابیم.

عقیده دارم که میتوانیم در چنین روند مبارزاتی ، درباره شکل گیری " احزاب مدرن اجتماعی " نیز زمینه سازی کنیم. پیشنهادم را در اینباره نیز به پیوست برای آگاهی شما ارسال میدارم.

حسن ماسالی

hmassali@aol.com

سپتا مبر 2009

طرح پیشنهادی برای سازماند هی و اتحاد نیروها ی دمکرات

آغاز یک حرکت نوین سیاسی –تشکیلاتی بمنظور رسیدن به چند هدف :

1- پایان دادن به مناسبات انفرادی باایجاد گرایش وفراکسیون های فکری – سیاسی – تشکیلاتی و زمینه سازی برای ایجاد احزاب مدرن اجتماعی در روند شرکت در مبارزه اجتماعی؛

2- استمرار بخشیدن مبارزات خاص حزبی وهمآهنگ کردن مبارزات عام اجتماعی ازطریق اتحاد فرا گروهی با هم مسلکا ن و دگراند یشان سیاسی؛

3- تلاش مشترک برای برکناری رژیم دیکتا توری وایجاد «قدرت جایگزین» در ایران.

4- نهادینه کردن احزاب مدرن اجتماعی ونهادهای دمکراسی خواهی و حقوق بشردر جامعه؛

5- ارتبا ط گیری و سازماندهی نیروهای تولیدی و اجتماعی و کارشناسان جامعه برای نوسازی جامعه و تکامل اجتماعی.

6- دوستی با ملل و دول جهان بر اسا س منا فع مشترک و احترام متقابل.

پیشگفتار:

بررسی رویداد های تاریخی ایران از انقلاب مشروطیت(1906) تاکنون نشان میدهد که عوامل مختلفی در شکست و ناکامی نیروهای ملی و دمکرات موثر بوده اند. یکی از این عوامل فقدان احزاب مدرن اجتماعی در ایران بوده است. به عبارت دیگر، نیروهای طبقاتی و اجتماعی ایران اکثراً مبارزات خود را در تشکل های سیاسی که خصلت «جبهه» ای و یا قبیله ای داشتند انجام داده اند. تشکل های "جبهه ای" نیز براساس خصلت و کیفیت نیروهای دربرگیرنده خود، الزاماً اهداف و مصالح عمومی جامعه را در نظر میگیرند و تحقق خواستهای کوتاه مدت و مرحله ای را مد نظر دارند.

بررسی تاریخ تحولات سیاسی ایران نشان میدهد که حتی حزب توده نيز که بعدها خود را "کمونیست " نامید ؛خصلت جبهه ای داشت ودراین حزب از کارگر، دهقان تا آخوند و خوانین عضویت داشتند.

مناسبات فکری، سیاسی و تشکیلاتی «التقاطی» موجب می شدند که مبارزه طبقاتی مخدوش گردد بطوری که نیروهای اجتماعی جامعه نمیتوانستند از سازمان یافتگی مطلوب، با چشم انداز سیاسی دراز مدت، برخوردار شوند.

چنین مناسبات سیاسی و فنون سازماندهی موجب شدند که افراد جامعه «اتمیزه» شوند و بطور انفرادی در مبارزه اجتماعی شرکت کنند. وهمین امر از يک طرف به رشد فرهنگ فرد گرائِی و فرقه گرائی در میان ایرانیان یاری رسانده است، و از طرف دیگر، پراکندگی نیروها شرایط مساعدی برای رخنه و جولان دادن عناصر لمپن درجریانهای سیاسی ایجاد میکند که عموما در درون جنبش ملی و دمکراسی خواهی دست به تخریب می زنند.

فقدان احزاب مدرن اجتماعی موجب فقدان همبستگی و انسجام مبارزاتی میشود. درحا لیکه ایجاد احزاب مدرن اجتماعی به شکل گیری رهبری دستجمعی درجامعه یاری میرساند واز این طریق سیاست و راهکارهای حزبی جایگزین سیاست بازی های فردگرایانه میشود.

بی علت نیست که جنبش ملی و دمکراسی خواهی ایران پس از صد سال مبارزه هنوز نتوانسته است از استحکام تشکیلاتی و اعتبارسیاسی و اجتماعی برخوردار شود. استقرار حکومتهای دیکتاتوری نقش مهمی در پراکندگی نیروهای سیاسی و اجتماعی داشتند، اما به ضعف ها ی درونی جنبش نیز باید نگریست. عدم دوراندیشی وتوجه رهبران سیاسی و روشنفکران جامعه به امرایجاد احزاب مدرن اجتماعی عامل مهمی د رایجاد مناسبات فرد گرایانه و اتمیزه شدن مناسبا ت سیاسی و اجتماعی در ایران محسوب میشود که باید مورد توجه ما قرار گیرند.

برپائی یک جنبش فراگروهی و فرا مسلکی برای جامعه ضروریست، اما ستون فقرات چنین جنبشی را باید احزاب مدرن اجتماعی تشکیل دهند تا امر تداوم واستمرار مبارزه اجتماعی و همچنین رهبری دستجمعی بطور دراز مدت در جامعه تضمین شود.

تاریخ سیاسی صد سال گذشته ایران نشان میدهد که «جنبش» ها و «جبهه» ها، پس ازکسب پیروزیهای موقت، تجزیه شده و یا فرومی پاشند ومردم دردمند ایران به علت فقدان سازمان یافتگی مطلوب مبارزه وفقدان ابزار تشکیلاتی و مبارزاتی دراز مدت، در صد سال گذشته با شکست و ناکامی های پی در پی مواجه شده اند و این روند واپسگرایانه همچنان ادامه دارد.

هم اکنون در ایران "محافل چند نفره "فراوانی ظهور کرده اند که خود را" حزب "می نامند. اما اکثر قریب باتفاق آنان خصلت فرقه گرایانه و یا محفلی و قبیله ای دارند. اینگونه محافل اغلب ارتباطی با اقشار و طبقات اجتماعی ندارند و خواست های نخبه گرایانه (الیتیستی) خود را بنام اقشار و طبقات اجتماعی مطرح میکنند و از مدرنیسم ؛ سکولاریسم (عرفی گرايی) و فرهنگ سلوک گریزان هستند.

باید خاطر نشان ساخت که منظور از تشکیل احزاب مدرن اجتماعی اینست که آنها در روند مبارزات اجتماعی، در برخورد آرا و عقاید، و درپیوند سازمان یافته با خواستهای مشخص اقشار و طبقات اجتماعی شکل بگیرند، نه بر اساس خواستهای نخبه گرایانه چند روشنفکر و یا رئیس طایفه. بنابراین، شکل گیری احزاب مدرن اجتماعی را باید بطور سنجیده و علمی با تکیه به نیروی اجتماعی و با تکیه به مبانی سکولاریسم، پلورالیسم سیاسی، و مدرنیسم و برای تامين همبستگی ملی و یکپارچگی کشور پایه ریزی گردد.

روش کار:

برای این منظوروآغازکار، پیشنهاد میکنم که گام اول را، با ایجاد " همسویی فکری"و ایجاد فراکسیونهای مستقل فکری و تشکیلاتی، بشرح زیربرداریم و سپس، طی روندی درپیوند با مبارزات اجتماعی مردم ایران،«فراکسیونهای فکری – سیاسی» را از نظر کمی وکیفی به حزب ارتقا دهیم:

برگزاری چند نشست ( کنفرانس) را با مشارکت :

1- طرفداران اندیشه و سیاست سوسیال دمکراسی؛

2- طرفداران اندیشه و سیاست لیبرال دمکراسی؛

3- طرفداران اندیشه و سیاست ملی گرائی؛

4- طرفداران اندیشه و سیاست محیط زیست ( سبز)؛

5- طرفداران اندیشه و سیاست سوسیالیستی.

در اروپا ( بروکسل) و آمریکا ( واشنگتن) تدارک ببینیم که

الف- همه افراد و محافل ایرانی که طرفدارهر یک از جریانهای فکری و سیاسی مزبور هستند، از طریق رابطین خود درداخل وخارج ازکشور برای شکل گیری «جریان فکری– سیاسی- تشکیلاتی» مطلوب خود نام نویسی کنند تا ابتدا دیدگاه جریان فکری و فراکسیون مستقل خود را تنظیم کنند و سپس:

ب- نمایندگان فراکسیون ها و شورای هماهنگ کننده همه فراکسیونها باهمدیگر نشست مشترکی داشته باشند وطرح مقدماتی اهداف، برنامه سیاسی و برنامه عمل مبارزاتی مشترک فراگروهی و فرا فراکسیونی را تدوین کنند و کنگره یا کنفرانس مشترک نیروهای مزبور را همزمان در اروپا و آمریکا تدارک دیده، در آن شرکت کنند.

ج- هریک از جریانها وفراکسیون ها ضمن همکاری مشترک با سایر فراکسیونهای هم پیمان، راهکارهای مستقل خود را برای تشکیل حزب دنبال میکند ودرامورداخلی سایر فراکسیونها دخالت نمیکند.

د- مناسبات سیاسی و تشکیلاتی و برنامه عمل مشترک نیروها (فراکسیونها) براساس اساسنامه وآئین نامه بطور مشترک تدوین و تنظیم میشود و پس از توافق نیروهای مزبور باجرا در می آید.

ه- شرکت در کنفرانس مشترک ، پذیرش اصو ل و منا سبا ت اعلا م شده و با دعوتنا مه رسمی خواهد بود.

بنا بر این :

1- نشست اول کنفرانس به شکل گیری و سا زما ن یافتگی "جریان های فکری –سیاسی " اختصاص خواهد داشت.

2- نشست دوم کنفرانس بمنظور " اتحاد همه نیروهای دمکرات "( جریانها ی فکری-سیاسی) خواهد بود.

نشست سوم کنفرانس،با مشارکت نما یندگان پارلمان ا روپا ونمایند گان احزاب و شخصیتها ی بین المللی بمنظور " همبستگی بین المللی با مردم ایران" برگزار خواهد شد.

بحران کنونی ایران

حسن ماسالی


hmassali@aol.com

بحران کنونی ایران ، تشابهات و تفاوتهای آن با بحران ۱۳۵٧

تاکنون اکثر افراد و گروههائی که مخالف رژیم شاه بودند حوادث سال ۱۳۵۶تا اواخر سال۱۳۵۷ را " انقلاب" می نامند و طرفداران نظام سابق آنرا" فتنه " تلقی میکنند.

بسیاری از محافل و گروههای سیاسی موافق و مخالف بدون اینکه تحلیل واقع بینانه ای ازعوامل بحران رژ یم سلطنتی و توانائی وکارائی نیروهای مخالف رژیم شاه در سالهای ۵۶ و ۵۷ بعمل آورند، نظریاتی مطرح میکنند که با حقایق سیاسی آن دوران وفق نمیدهند . عقیده دارم که تحریف حقایق سیاسی – تاریخی توسط دو قطب مزبورمنجر شده است که صف آرائی و دشمنی های کور کورانه ای بین بسیاری ازموافقین و مخالفین نظام سابق حتی در شرایط کنونی شکل بگیرد .قریب سی سال از فروپاشی رژیم سلطنتی و بقدرت رسیدن رژیم آخوندی میگذرد. اما اکثر ما ایرانیان هنوزنیاموخته ایم که بطورخردگرایانه دلایل شکست و ناکامی خود را در گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهیم. هنوزشعارهای کینه توزانه بر عقل وشعور ما حاکم هستند. اکنون نیز مثل گذشته، سیاست " صبر و انتظار"، سیاست بازیهای فرصت طلبانه در فضای سیاسی ایران نقش تعین کننده ای ایفا میکنند. برخی محافل آگاه در میان زنان ، جوانان و تعداد انگشت شماری از روشنفکران آگاه در فضای بیم و نا امیدی تلاش میکنند که به مقاومت خود ادامه دهند. اما ترور و اختناق سی ساله گذشته ، فقدان رهبران سیاسی کاردان، فقدان سازمان یافتگی مردم وتفرقه و پراکندگی شرایطی را بوجود آورد ه اند که بطور یقین نیروهای خارجی درتعین مسیر سیاسی آینده ایران مداخله خواهند کرد وابتکار عمل را بدست خواهند گرفت و "بحران ایران "را براساس منافع خود و " نظم نوین جهانی " فیصله خواهند داد.

عقیده دارم که بحران کنونی ایران تنها ناشی ازدیکتاتوری و جهالت کارگردانان رژیم حاکم نیست ، بلکه کیفیت و خصلت نیروهای مبارز و ساختار فکری- سیاسی – تشکیلاتی عقب مانده اپوزیسیون کنونی ایران در داخل و خارج از کشور نیزعامل مهمی درشکل گیری بحران کنونی ایفا میکنند. زیرا آن بخش ازاپوزیسیون ایران که ادعای تشکیلات و برنامه سیاسی – مبارزاتی میکنند، هنوزبا تفکر پنجاه سال گذشته کارمیکنند و باوجود ادعاهای پر طمطراقی که میکنند از آخوندها نیز عقب مانده تر هستند. آن بخش از کادر و محافل دمکرات ایران که از گذشته درس آموخته اند و متحول شده اند ، هنوز از سازمان یافتگی درستی برخوردار نیستند و با مباحث " اینترنتی " و گفتگوهای بی انتها خودشان " مشغول" کرده اند. بنابراین نیروی دوراندیشی که سازمان یافته باشد هنوز شکل نگرفته است تا بتواند نارضایتی مردم را درمسیر برکناری رژیم هدایت کند. اما آخوند ریاکاری مثل محمد خاتمی قریب هشت سال موفق شد که نارضایتی مردم را " کانالیزه " کرده ، به انحراف بکشاند. پس از افشا شدن ماهیت خاتمی، بازیگران جناح فاشیستی رژیم وارد میدان شدند تا اینبار با ارعاب سیاست خود را به پیش ببرند. امامردم ایران ارعاب و کشتار دوران خمینی را تجربه کرده اند واین رژیم در آینده به هرشکلی عمل کند محکوم به زوال است. روی کار آمدن احمدی نژاد نشانه " قدرت " رژیم نیست بلکه نشاندهنده پایان عمر آنست. اما متاسفانه بعلت ضعف نیروهای اپوزیسیون، باردیگر نوبت "عامل خارجی" فرارسیده است تا با "موج آفرینی" درامور سیاسی ایران دخالت کنند. باین ترتیب بار دیگر شاهد آن خواهیم شد که بی کفایتی و بی درایتی حاکمیت واپوزیسیون کنونی ایران موجب گردند که قدرتهای خارجی مدعی " نجات ایران " شوند؟

رویدادهای تاریخی – سیاسی ایران دارند با زشتی های دیگری تکرار میشوند. عقیده دارم قبل ازاینکه نظاره گرفاجعه دیگری باشیم ، ضروری است که همه دمکراتهای خردگرای ایران و" سوته دلان سیاسی" که ازستیزه جوئیها، شعاردادن های بی محتوا وازفحاشی ها و اتهام زدن ها خسته و بیزار شده اند، با استفاده از تکنولوژی مدرن ارتباط گیری و با" رعایت فن مبارزه اجتماعی درشرایط ترور واختناق" کوشش کنیم که با مجالس"گپ" و " تفریحات اینترنتی " خودرا مشغول نکنیم بلکه ازحداقل سازمان یافتگی برخوردار شویم تا بتوانیم در روند فروپاشی رژیم و درمسیر دمکراسی خواهی نقش مثبت و سازنده ای ایفا کنیم ودرمرحله"گذاراز بحران" ابتکار عمل بیشتری داشته باشیم و دنباله رو حوادث نشویم.

عناصر ومحافل دوراندیش ایران وظیفه خواهند داشت که ازهم اکنون مردم و خصوصاً جوانان کشور را ازماهیت بحران کنونی مطلع سازند وازشرکت درمنازعات کاسبکارانه محافل بی کفایت سنتی امتناع ورزند. ما وظیفه داریم که " دگراندیشان سیاسی" را تحمل کنیم وشرایط همزیستی برای گرایشهای سیاسی ازمحافظه کار تا چپ را که به مبانی دمکراسی خواهی و حقوق بشر پایبند هستند، فراهم سازیم. افراد و محافلی که با فرهنگ دیکتاتوری پرورش یافته اند تاکنون مانع از آن شده اند که دگراندیشان دمکرات بتوانند در فضای دمکراتیکی گفتگو کنند تا نسل جوان ازهمه حقایق باخبر شوند. ترور واختناق درکشور بوسیله حاکمیت و همچنین مناسبات ضد دمکراتیکی که در میان نیروهای واپسگرای اپوزیسیون وجود دارند، مانع بزرگی درراه ایجاد "همبستگی ملی " بمنظور نجات مردم و کشوردرگذشته بودند ودر شرایط کنونی نیزهمان عناصر و محافل به تخریب ادامه میدهند.

اکنون نیز مثل گذشته شاهد آن هستیم که ارعاب تنهااز طریق حاکمیت اعمال نمیشود بلکه " شاه اللهی" ، "مارکس اللهی " و حزب اللهی" گرچه از شکل نظام های سیاسی مختلفی جانبداری میکنند، اما ازنظرخصلت ضد دمکراتیک و بینش و منش ارتجاعی در" جبهه واحدی" قرار دارند. مهم نیست که چه تابلوئی را حمل میکنند:" کمونسیتی"،" سلطنتی " یا " اسلامی "، مهم آنست که بدانیم، از خصلت های غیر انسانی و ضد دمکراتیک برخوردار هستند؟

پس از سی سال که از دیکتاتوری شاه میگذرد، هنوزبسیاری از طرفدارانش دگر اندیشان را تهدید به مرگ میکنند. خودم بارها و بارها در مباحث رادیو / تلویزیونی و در گفت گوهای " پال تاک " این مسئله را تجربه کرده ام. این عناصر که ادعای مبارزه علیه " دیکتاتوری " کنونی میکنند، با وقاحت از " دیکتاتوری شاه " حمایت میکنند و با بیشرمی ادعا میکنند که مردم ایران و روشنفکران شایسته دیکتاتوری هستند.

بررسی ستیزه جوئی های داخلی این فرقه ها و توطئه گریهای آنان علیه همدیگروبرضد دگر اندیشان نشان میدهند که چرا آخوندها با تفکر ماقبل قرون وسطائی هنوزدرایران حکومت میکنند. سه جریان سیاسی – فرهنگی نامبرده حتی کوشش میکنند که بخشی ازنسل جوان کشور را به چنین سیاست ، فرهنگ و منشی سوق دهند.

بنابراین،مبارزه علیه این رژیم، از مبارزه با سه محفل" لمپنی" نامبرده جدا نیست. مشکل سیاسی ایران ارائه تعریف صوری از" جمهوری"، " سلطنت" ، " اسلام " یا " سوسیالیسم " نیست. عقیده دارم که دارندگان همه اندیشه های سیاسی و مذهبی و اجتماعی که حقوق دمکراتیک دگراندیشان را تحمل میکنند، حق حیات و فعالیت دارند. نه رژیم سابق به این حقوق ومناسبات احترام میگذاشت و نه رژیم کنونی بدان عمل میکند. بهمین دلیل هم رژیم سابق می بایستی بر چیده می شد و این رژیم نیربطور بنیادی ریشه کن شود.

ما در مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری سابق محق بودیم ،امابخاطر ضعف های بینشی که ناشی از پرورش در همان فرهنگ استبدادی بود، دوراندیشانه و دمکرات منشانه عمل نکردیم، چون هرکدام به نحوی هم پیمان آخوند شدیم.

بسیاری از ما بخاطر تحولات فکری که در ما روی داده است ، ازکمبودهای گذشته خود با شهامت انتقاد میکنیم. اما شاه اللهی ها ، مارکس اللهی ها و حزب اللهی ها میخواهند هنوز به تخریب، استبداد و جنایت ادامه بدهند.

یکی از عواملی که " اپوزیسیون کنونی " را تجزیه کرده و به عملکردهای بدون هدف سوق داده است، مغشوش بودن روابط نیروهای دمکرات با چنین عناصر و محافل میباشد.عدم مرزبندی با چنین عناصری حتی در گروههائی که ادعای دمکراسی خواهی میکنند، بشدت بچشم میخورد.

عقیده دارم جریانهای سلطنت طلب، جمهوریخواه و اسلام گرا ، اگر خواستاراستقرار دمکراسی براساس سکولاریسم و کثرت گرائی سیاسی هستند باید چنین "لمپن " ها ( لات – لوت ها) را که روزمره دست به تخریب میزنند از صفوف خود برانند تا برای بحث و گفتگو قابل اعتماد باشند. تازمانیکه روابط قبیله ای برمناسبات سازمانهای سیاسی حاکم هستند وعضو گیری با ارزشهای انسانی و دمکراسی خواهی انجام نمیگیرند، لمپن منشی ، دیکتاتورپروری ، تخریبگری و هتک حرمت دگراندیشان در درون این سازمانها ادامه خواهد داشت وازطریق این سازمانها به جامعه انتقال خواهند یافت و بازتولید میگردند.

اکنون مشاهده میکنیم که پس از سی سال،رژیم با بحران مرگباری روبرو شده است . درشکل گیری این بحران عوامل مختلف داخلی و خارجی موثر بوده اند.اینبار نیز مثل گذشته بخاطر خصلت نامتعادل و ضد مردمی که در حاکمیت وجود دارد و کمبودهائی که در درون اپوزیسیون حکمفرما است ، قدرتهای خارجی بخود اجازه خواهند داد که بدون توجه به خواست و اراده مردم ایران ، برای سرنوشت مردم و کشور ایران تصمیم گیری کنند.

بار دیگراین پرسش مطرح است که درفرصت زمان کوتاهی که دراختیار داریم، آیانیروهای ملی و دمکرات ایران میتوانند نقش سازنده ای برای گذار از بحران کنونی ایفا کنند؟

این پرسش را با صراحت از نیروهائی میکنم که به حداقل معیارها و ارزشهای انسانی و دمکراسی خواهی پایبند هستند. باتجاربی که خودم و بسیاری از انسانهای آزاد اندیش ایران در گذشته و حال کسب کرده ایم، مخاطبین ما آن سه محفل " لمپنی" و ارتجاعی نیستند.

براین اساس و با توجه به ارزشها و معیارهای مورد نظر، ضروریست که تشابه و تفاوتهای بحران سیاسی کنونی ایران را با بحران ٥٦ - ٥٧ مقایسه کنیم و باتوجه به اهمیتی که رویدادهای سیاسی ایران دریکی دو سال آینده خواهند داشت، همه ما وظیفه داریم که بدون هیچگونه پرده پوشی و بدون توسل به فرقه گرائی ، براساس اسناد و مدارک انکارناپذیری که توسط محافل مختلف ایرانی و خارجی انتشار یافته اند ، تاریخ حوادث سالهای ۵۶و۵۷را که موجب فروپاشی نظام سلطنتی و بقدرت رسیدن آخوندها گردید، بدون هیچ تعصبی بازنگری کنیم و مورد ارزیابی قرار دهیم. مقایسه بحران کنونی با بحران سال ٥٧،هشیاری واحساس مسئولیت مارا ارتقا خواهد بخشید. با چنین روشی خواهیم توانست برخی" دشمنی ها ی درون ایراندوستان " دمکرات و صادق را که ناشی از ناآگاهی ازامورسیاسی و ناشی از فرهنگ استبدادی میباشند، از میان برداریم وبا آموزش فرهنگ دمکراسی خواهی، و تمرین تحمل همدیگر، به همسوئی برای نجات مردم و کشور بدل کنیم.البته چنین تلاشهائی نیاز به ابزار جدید کاراز قبیل دستگاه تبلیغاتی با مدیریت کارشناسان دمکرات و شکل گیری سازمانها و احزاب مدرن اجتماعی با ساختار دمکراتیک دارند.

شکل گیری یک ائتلاف سیاسی فراگروهی با پذیرش فراکسیون های فکری – سیاسی میتواند آغاز کار باشد. راه چاره این نیست که هویت سیاسی وخواستهای درازمدت خود را پنهان کنیم. راه چاره اینستکه روابط متمدنانه ای با دگراندیشان داشته باشیم.ازچپ تا محافظه کار دمکرات را درجامعه بپذیریم و افراطیون دیکتاتورمنش و" لمپن" هائی که در سیاست دخالت میکنند را مشتنرکاٌ منزوی کنیم.

شکل گیری یک نظام سیاسی براساس سکولاریسم،دمکراسی پارلمانی واحترام به کثرت گرائی سیاسی میتوانند برنامه مشترک ماباشد.

ازهم اکنون باتوسل به" فرهنگ گفتگو" ،بطرزعلمی وبا شیوه ی دمکراتیک ومتمدنانه قادر خواهیم شد که کمبودها و کاستی های گذشته خود را برطرف کنیم وهمچنین با گفتگوهای سازنده طرح ها و مناسباتی راازهم اکنون پایه ریزی کنیم که بتوانیم در آن شرایط بهمدیگر و بمردم یاری برسانیم تا پس از فروپاشی رژیم فاشیستی - مذهبی کنونی، " قدرت جایگزین" سیاسی را آزادانه انتخاب کنیم . البته افراد و محافلی هستند که بخاطر ساختار فکری و منش دیکتاتور مآبانه خود تلاش میکنند نه تنها حقایق تاریخی را مخدوش جلوه دهند بلکه قادرنیستند نقش سازنده ای برای آینده ایفا کنند. این افراد و محافل با شعارهای کینه توزانه وسیاست بازیهای فریبکارانه تلاش میکنند که" دکان سیاسی " خود را رونق نگهدارند. افراد و محافل فرصت طلبی نیز وجود دارند که کوشش میکنند چهره واقعی رژیم جنایتکارکنونی را پنهان نگهدارند.

آیا ما باید مثل سی سال گذشته خود را با چنین محافلی " مشغول " کنیم یااینکه باید بیدرنگ بطور هدفمند یارگیری کنیم وبا ایجاد یک تشکیلات فراگروهی نوین ، در جستجوی راهکارهای نجات ایران از جنگ ، ویرانی وخونریزی باشیم؟

هموطنان سوته دل ایران بدانند که بزودی با" فروپاشی" حکومت جمهوری اسلامی وبا بحران سیاسی دیگری در ایران روبرو خواهیم شد.آنهائی که به نجات مردم و کشورمی اندیشند، درچنین شرایطی چه برنامه ای دارند؟

آیاپس ازفاجعه ای که موجب بقدرت رسیدن آخوندها شد، بار دیگر با فاجعه ی مشابهی روبرو نخواهیم شد؟ آیا نیروهای ملی و دمکرات ایران چشم اندازسیاسی روشنی برای گذارازبحران کنونی دارند؟

چرا مدعیان آزادی و دمکراسی خواهی پس از سی سال هنوزازسازمان یافتگی قدرتمند و موثری که موجب امید مردم کشور و مورد احترام نیروهای دمکرات جهان باشد برخوردار نیستند؟

آیا با تمام ادعاهائی که داریم چرا نتوانسته ایم برای شکل گیری" قدرت جایگزین" که مدیریت و نوسازی آینده ایران را برعهده داشته باشد ، گامهای دلگرم کننده ای برداریم ؟

چرا هنوز یک مشت شعبده باز سیاسی با استفاده از وسایل ارتباطات جمعی، آرمانهای سیاسی مبارزین و خواستهای مردم را به انحراف میکشند؟

آیااین فرهنگ و این مناسبات سیاسی فاجعه دیگری نمی آفریند؟

بعنوان یکی ازمخالفین رژیم شاه و شخصی که برای براندازی رژیم شاه مخفیانه وارد ایران شده بودم و شاهد عینی رویدادهای سیاسی سال۵۷ بودم ،نظرم رادرباره عوامل فروپاشی رژیم شاه و بقدرت رسیدن آخوندها دراینجا باختصار مطرح میکنم تاهشداری باشد برای مقابله با بحران دیگری که در پیش داریم.

در اینجاباید تاکید کنم که سالها بعنوان دبیر فدراسیون دانشجویان ایرانی درآلمان و دبیر کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، نقش روشنگرانه و افشاگرانه مهمی در خارج از کشور درباره ماهیت دیکتاتوری شاه برعهده داشتم.از کوششهای کنفدراسیون که تنها تشکیلات دانشجوئی ایران با ساختار دمکراتیک ، قبل از وقوع انشعابات بود، دفاع میکنم. مدتی در ارتباط با سازمانهای چریکی و مسلحانه همکاری داشتم که به بینش و منش حاکم در آنزمان انتقاد دارم و این انتقادات را باتفاق سایر دوستانم حتی قبل از فروپاشی رژیم سلطنتی به عنوان نقد به سازمانهای چریکی ، استالینیستی و مائوئیستی مطرح و انتشار داده بودیم. همین انتقادات موجب شده بود که از چریکهای فدائی خلق جدا شویم.

در جریان فروپاشی رژیم شاه از طرف یک جریان مستقل سیاسی مخفیانه وارد ایران شدم. از آنجائی که از ماهیت دار و دسته خمینی اطلاع کافی داشتیم وشناخت و تجربه کافی از جریانهای چپ سنتی بدست آورده بودیم، هنگام اقامت مخفیانه خود درایران، با هیچکدام از این جریانها که بدنبال آخوندها براه افتاده بودند همکاری نکردم و در تمام دوران زندگی مخفیانه خود در ایران، ازاینکه آخوندها ابتکار عمل را بدست گرفته بودند ، متحیر بودم.پس از علنی شدن باتفاق دوستان خود مبارزه علنی خود را بارژیم خمینی آغازکرد یم وسپس با تشکیل یک گروه مستقل، مبارزه مسلحانه را علیه رژیم در گیلان و سپس در کردستان سازماندهی کردم. بخشی از اسناد و مدارک آن در کتاب " سیر تحول جنبش چپ و عوامل بحران آن " انتشار داده ام که در سایت " ایران امید" ودر داخل و خارج کشور پخش شده است. درمبارزه علیه رژیم خمینی ،عده ای از دوستان و خویشاوندانم را اعدام کردند و افرادزیادی نیززندانی شدند.

در آن کتاب و در مقاله ها و مصاحبه های مختلف با صراحت گفته ام که از مبارزه علیه دیکتاتوری شاه ابداً پشیمان نیستم. اما در دوران مبارزات چریکی از بینش و منشی که در ما حاکم بود انتقاد داشتم و دارم. بخصوص از اینکه درباره نیروی جایگزین نیاندیشیده وچشم انداز روشنی نداشتیم .از این لحاظ خودم و سایر مبارزین آ ن دوران را مورد سرزنش قرار میدهم. اما برگردیم به اصل موضوع:

پرسشها و پاسخ ها در مورد عوامل بحران و فروپاشی رژیم سابق:

۱- نقش نیروهای سیاسی ایران:

آیا نیروهای سیاسی ایران که در زمان شاه که از تئوری مبارزه مسلحانه و" براندازی" طرفداری میکردند، رژیم سلطنتی را"سرنگون" کردند یااینکه آن رژیم توسط عوامل دیگری " فروپاشید" و این عوامل کدام بودند؟

- نیروهای سیاسی آنزمان را میتوان بشرح زیر نام ببریم: جبهه ملی ایران(واحزاب وابسته به آن)، نهضت آزادی ایران، حزب توده ایران، چریکهای فدائی خلق ایران، مجاهدین خلق ایران، برخی گروهای کوچک رادیکال اسلامی مثل " حزب ملل اسلامی" وبرخی محافل گمنام دیگر.

- همگی میدانند که جبهه ملی نیروئی نبود که خصلت " براندازی " داشته باشد.رهبران جبهه ملی کوشش میکردند که درچارچوب قانون اساسی ، شاه را متقاعد سازند که ازدیکتاتوری فردی دست بردارد. شعار جبهه ملی اینبود که" شاه باید سلطنت کند نه حکومت" . اما شاه به همین نیروی میانه رونیزاجازه فعالیت نمی داد وآنها را سرکوب و خانه نشین کرده بود.

- نهضت آزادی برهبری مهندس بازرگان و طالقانی نیز نیروی براندازمحسوب نمیشدند بلکه دردانشگاه و مساجد سعی میکردندعلیه دیکتاتوری" افشاگری" کنند. براساس اسناد ومدارکی که وجود دارند، مبارزات این افراد درحدافشاگری و نصیحت بود. اما بهمین دلیل رهبران آن مدتها در زندان بودند.

- سازمان مجاهدین خلق ایران بعنوان یک جریان نیمه مذهبی رادیکال که طرفدار براندازی بود، ازدرون نهضت آزادی وجبهه ملی ایران شکل گرفت تا راه مستقل خود را انتخاب کند . این جریان قبل از اینکه اعلام موجودیت کند توسط عوامل نفوذی حزب توده که باساواک همکاری میکردند، لورفت وبسیاری ازرهبران آن اعدام شدند و برخی نیز تا اواخر سال ٥٧ در زندان بودند. این سازمان بعلل سرکوب وهمچنین بعلت انشعاباتی که در درون آن روی داده بودند، خطر جدی برای رژیم شاه محسوب نمی شد.

- سازمان چریکهای فدائی خلق ایران نیز یک جریان کوچک مارکسیستی محسوب می شد که تعداد آنها در زمان شاه( براساس ارتباطی که با آنها داشتیم ازسیصد نفر تجاوز نمیکرد) .افراد تشکیل دهنده آن بطور عمده برخاسته ازدرون حزب توده و جبهه ملی ایران بودند و به عنوان اعتراض به سیاست فرصت طلبانه رهبران حزب توده و"سیاست صبر وانتظار" جبهه ملی ، آن جریانها را ترک کرده بودند. بزرگترین عمل چریکی این گروه بنام " عملیات سیاهکل" شهرت دارد که یک عمل قهرمانانه و اراده گرایانه بمنظور اثبات حضور خود وبمنظوراعلام موجودیت سازمان انجام داده بودند. پس ازاین عمل، درچند عملیات چریکی دیگر نیز شرکت کردند اما اکثر رهبران و کادرهای مبارزآن اعدام و یا دردگیریهای خیابانی کشته شدند. بقایای رهبری سازمان مزبور برهبری حمید اشرف درسال ۱۳۵۵ در محاصره افتادند و کشته شدند. اما هواداران آنها در داخل و خارج از کشورهنوز ابراز وجود میکردند بدون اینکه قادر به انجام عملیات چشمگیری باشند.

- رهبران حزب توده در شوروی و اروپای شرقی زندگی میکردند و به ابزار بی اراده ای برای توجیه سیاست شوروی تبدیل شده بودند. شوروی و اروپای شرقی با شاه رابطه حسنه داشتند و همکاریهای سیاسی و اقتصادی گسترده ای داشتند. برخی از کادرهای رهبری حزب توده که در داخل کشور فعالیت میکردند نیز به ابزار نفوذی ساواک برای لودادن سایر مبارزین تبدیل شده بودند.نگاه کنید به اسناد مربوط به نقش عباس شهریاری( معروف به مرد هزار چهره) و سایر عناصر حزب توده که در لو دادن سازمانهای مختلف نقش فعالی ایفا کردند.

- گروههای کوچک و رادیکال اسلامی از قبیل" حزب ملل اسلامی " که مجموعاً حدود٥٥ نفر بودند و هنگام کوهنوردی در کوههای شمال تهران دستگیر شدند و متلاشی گردیدند.

- اکثر آیت الله ها و روحانیون دعاگوی شاه بودند واکثرآخوندهائی که بعد از فروپاشی رژیم شاه خودشان را " رهبران انقلاب" نامیدند ازمزد بگیران ساواک و اداره اوقاف ودرباربودند، بطورنمونه: بهشتی ، باهنر، ناطق نوری، مطهری و... اشخاصی مثل خامنه ای و رفسنجانی نیزهیچگونه ارزش واعتباری در میان مردم و مبارزین آزادیخواه نداشتند. در جریان فروپاشی رژیم شاه شاهد بودیم که این افراد با صلاحدید برخی مقامات ساواک وارتش،ابتکار عمل را بدست گرفتند و سپس توانستند باهمدستی خمینی فرد بانفوذ و مبارزی مثل طالقانی را از میدان سیاست حذف کنند.

٢- نقش قدرتهای خارجی:

آمریکا و اروپا که متحدین شاه بودند،ً در فروپاشی رژیم سلطنتی نقش اصلی و تعین کننده داشتند.اسناد و مدارکی که از طرف ایرانیان موافق ومخالف شاه وهمچنین رهبران و کارشناسان اروپا و آمریکا انتشار یافته است، نشان میدهندکه:

- سازمان " سیا" مطلع شده بود که شاه به مرض سرطان دچار شده است. از این ماجرا گویا خانم فرح دیبا نیز مطلع بود. برخلاف آنچه که برخی ازطرفداران شاه ابراز میکنند، حکومت آمریکادر ابتدا قصد تغییر نظام را نداشت. آنها با آگاهی از بیماری شاه ، میخواستند از فروپاشی ناگهانی قدرت در ایران که نقش فوق العاده ای درخاورمیانه ایفا میکرد، جلوگیری کنند .آمریکائی هابعنوان متحد شاه میدانستند که او به تنهائی درباره همه امور تصمیم میگیرد( رجوع کنید به خاطرات اسدالله علم). لذا در صدد بودند قبل از مرگ شاه، از فروپاشی رژیم جلوگیری کنند. ابتدا موقعیت و شرایط قریب پنجاه نفرازاطرافیان شاه را مورد مطالعه قرار میدهند که قدرت را به فرد و یا گروهی از آنان بسپارند. متوجه میشوند که شاه به هیچیک ازاطرافیان خود اطمینان ندارد و برای اینکه آنها را کنترل کند،افرادی را بمنظور " مراقبت و جاسوسی " برضد همدیگر گماشته بود. باین ترتیب هیچ فردی از درون سیستم مزبورقادر نبود که جایگاه او را پر کند. بهمین دلیل بعلت نفوذی که آمریکا دردربار واطرافیان شاه و دستگاه نظامی – امنیتی رژیم داشت، ابتدا تلاش کردند که انتقال قدرت ازشخص شاه، بطورمسالمت آمیز به یک نیروی سیاسی- اجتماعی انتقال یابد. بهمین خاطربه شاه فشار آوردندکه " فضای باز سیاسی " راباجرا درآورد. طبق روالی که در نظام دیکتاتوری رایج بود، ابتدا کوشش کردند که باایجاد" فراکسیونهای مختلف"در درون حزب رستاخیز، بعنوان " پیشرو" و" پس رو" مردم را بفریبند. باین مناسبت بود که به آقای دکتر عبدالمجید مجیدی کارشناس سازمان برنامه نیز نقشی واگذار شد.امااین حزب آنقدر رسوا بود که حتی اعضای آن میدانستند که یک نهاد فرمایشی است .

در این شرایط بود که بسیاری از رهبران رژیم از برنامه های آمریکا و اروپا مطلع شدند. پریشانحالی و تردید شاه نیزموجب شد بسیاری از مداحان و چاپلوسان دستگاه ،بدون هیچگونه " مقاومتی " زودتراز شاه چمدانهای خود را بستند وبخارج مهاجرت کردند ومشهور بود که برخی ازآنان با دلار هفت تومانی ، در خارج سرمایه های انبوهی اندوختند.

این افراد که در حکومت ودرمجالس فرمایشی شاه صاحب قدرت بودند،پس ازمهاجرت بخارج ، قادر نشدند طرح و برنامه سازنده ای را باجرا درآورند . زیرا در فرهنگ و مناسباتی پرورش یافته بودندکه ابتکار سیاسی از آنان سلب شده بود. سطح دانش سیاسی و جایگاه فرهنگی این محافل را در تلویزیونهای مختلف لس آنجلس مشاهده میکنیم.

- شاه که دوست بی چون چرای آمریکا و غرب محسوب می شد ازاینکه تصمیم گرفتند او راازقدرت تصمیم گیری مطلق حذف کنند دچار سرخوردگی و گیجی شده بودو قادر نبود برای نجات کشور وحتی برای نجات سلطنت با نیروهای معتدلی مثل جبهه ملی و دکترعلی امینی مصالحه کند. تردید و سرگردانی شاه،به گسترش بحران سیاسی کمک کرد . بطوریکه برخی از افسران عالیرتبه مثل غلامعلی اویسی بعنوان اعتراض از مقام خود استعفا داد و کشور را ترک کرد.

شکاف در دستگاه نظامی و امنیتی رژیم موجب شد که آخوندها " فرصت را غنیمت " شمرند و درهرمسجد و حسینیه دست به تبلیغ زدند و با مصلحت برخی از رهبران ارتش و ساواک، مثل فردوست ، قره باغی و مقدم و... ابتکار عمل را دردست گرفتند.

برخی از امرای ارتش و رهبران دستگاه امنیتی شاه که در ارتباط مستقیم با مقامات آمریکائی کار میکردند، آماده پیاده کردن طرحی شدند که آمریکا و اروپا در کنفرانس " گوآدلوپ " به تصویب رسانده بودند. بعلت بینش سیاسی و فرهنگی که در میان مقامات امنیتی رژیم شاه حاکم بود،آنها در درجه نخست با آخوندهائی همکاری کردند که دست پرورده و مزدبگیرساواک و اداره اوقاف بودند. دکتر شاپور بختیار که در واپسین روزهای سرنوشت ساز قدرت سیاسی را بدست گرفته بود،نتوانست ازهمکاری خائنانه برخی امرای ارتش و ساواک با آخوندهای مرتجع جلوگیری کند .

البته برای ثبت در تاریخ و گرامیداشت خاطره شاپور بختیار باید تاکید کنم که بینش واپسگرایانه حاکم درمیان برخی ازرهبران جبهه ملی و" رادیکالیسم کوری" که دربسیاری ازما مبارزین و" روشنفکرنماها" حاکم بود، حکومت بختیار" بایکوت " شد واین عوامل موجب گردیدند که آن سیاستمدار شجاع و دوراندیش نتوانست کاری از پیش ببردوآخوندها قدرت مطلق را بدست گرفتند.

– مقامات آمریکائی که ازتردید وآشفتگی روحی شاه مطلع بودند، طرحهای مختلفی را مورد ارزیابی قرار میدادند.آقای ژنرال هویزر برای مطیع کردن ارتش به ایران سفر کرد وآقای" برژینسکی " که ابتداباتفاق آقای اردشیر زاهدی برای بقای رژیم شاه تلاش میکرد ناگهان طرح " کمربند سبز" را مطرح کرد و با اطرافیان خمینی در پاریس ارتباط برقرار کردند ونهایتاٌ همگام با برخی کشورهای اروپا، در کنفرانس " گوآدلوپ" از پیشنهاد قطب زاده- بنی صدر- ابراهیم یزدی و حسن حبیبی مبنی برحمایت از نهضت آزادی پشتیبانی کردند. محتوای طرح اینبود که نهضت آزادی با خمیر مایه مذهبی حکومت را تشکیل بدهد و آقای خمینی نقش

" بولدوزر" را ایفا کند و حکومت را در پشت سر " ارشاد " کند.

- بقایای محافل چپ رادیکال و گروههای سنتی که ازبینش ومنش دمکراسی خواهی برخوردار نبودند،از طرف دیگر درتوانائی خودنمی دیدند که رژیم شاه را براندازند،پس از آزاد شدن از زندان ها، هم پیمان همان آخوندهای مرتجع شدند و بدنبال حوادث حرکت کردند. استدلال این محافل این بود که آخوندها شعورودرایت حکومتداری را ندارند، باید با آنان بطورتاکتیکی همکاری کرد تا بعداً قدرت را ازآنان پس بگیریم. درحقیقت با توسل به چنین تاکتیک های کودکانه ای، جاده را برای نابودی خودشان و جامعه فراهم کردند.

برخی از این محافل از گذشته درس آموختند. اماهنوزمحافل بیشماری ازبقایای همان گروهها در داخل و خارج ازکشور وجود دارند که فرصت طلبانه بافراکسیونهای مختلف این رژیم همکاری میکنند.

٣- جایگاه شاه و نقش بقایای طرفداران سلطنت:

- واقعیت اینستکه که شاه برای مردم و حتی اطرافیانش ارزش و اعتباری قائل نبود ودوست داشت که به تنهائی در باره همه امور تصمیم گیری کند( دراینباره رجوع کنید به خاطرات اسدالله علم و اسناد ساواک در ژنو که بوسیله کنفدراسیون جهانی مصادره شده بود) . شاه فاقد پایگاه اجتماعی بود. تنها مدت کوتاهی توانسته بود با اجرا درآوردن طرح " اصلاحات ارضی " در میان دهقانان محبوبیتی کسب کند. اما ازآنجائیکه اصلاحات ارضی بدون ارزیابی از شرایط تولیدی درنقاط مختلف کشور وبدون پیش بینی برنامه های آموزشی، کمک های فنی ، مالی و بدون فراهم کردن خدمات وامکانات بازاریابی ، باجرا درآمده بود. این کمبودها موجب شدند که تعدادکثیری ازکارگران کشاورزی وکشاورزان کم زمین، با مشکلات معیشتی روبرو شوند. لذا برای جستجوی کار، درآمد بیشترو زندگی بهتر به شهرهای بزرگ هجوم آوردند و پدیده " حاشیه نشینان شهر" در اطراف شهر های بزرگ را بوجود آوردند که اغلب با مقامات شهرداری درگیر میشدند. این نیروی رها شده از دهات که بعلت ناموزونی برنامه ریزی های اقتصادی و صنعتی نتوانسته بودند جذب تولیدات صنعتی و" جامعه شهری" شوند، درجریان فروپاشی نظام سلطنتی، به ابزارارتجاعی بزرگی بدل شدند ونیروهای: بسیج ، پاسدار و کمیته های رژیم آخوندی را تشکیل دادند.

- آندسته از طرفداران شاه که اززندگی خوبی برخوردار بودند ویا بسیاری از تکنوکراتهای دستگاه اداری – نظامی هوادار شاه که به خارج از کشور مهاجرت کرده بودند، چون اجازه نداشتند در امور سیاسی و در امور تخصصی خود ابتکارعمل داشته باشند، پس ازمهاجرت نیز نتوانستند نقش سازنده ای ایفا کنند.

- در میان اعضای خانواده سلطنتی تنها شاهزاده رضا پهلوی است که در گفتگوهای سیاسی حتی با مخالفین پدرش شرکت میکند و درباره امورسیاسی و بحران کنونی کشورمواضع دمکرات منشانه ای اتخاذ کرده است .

از نظام گذشته ،عده ای از افسران و درجه داران بخاطر اعتقادات صادقانه ای که به نظام سلطنتی داشتند وفرمانبردار شاه بودند، بیرحمانه قربانی حوادث بحران سال ٥٧ شدند. برخی مقامات نظامی و اداری دوران رژیم شاه را می شناسم که دارای مسئولیت مهمی بودند و تا زمانی که شاه در کشور بود به اووفادار بودند،اما پس از فروپاشی سلطنت ، باوجودیکه در تنگدستی و با کمک های اجتماعی و پناهندگی زندگی میکنند، حاضر نمی شوند درجاروجنجالها وشعارهای توخالی شرکت کنند. عقیده دارم که روزی فراخواهد رسید که مردم وآزاداندیشان ایران خاطره همه انسانهای بی گناه و شرافتمندی را که بخاطر"اعتقاداتشان " کشته شدند ویا مورد آزار قرار گرفتند، گرامی بدارند و از آنان اعاده حیثیت کنند.

براساس اسناد و مدارکی که در اختیار دارم و شخصاً نیز بطور روزمره شاهد رویدادهای سیاسی سال ۵۷ بودم، باین نتیجه گیری قطعی رسیده ام که:

1- دولتهای آمریکا و اروپا نقش تعین کننده ای در فروپاشی رژیم شاه داشتند.

2- عامل دیگر فروپاشی رژیم ، عملکردهای شخص شاه بود. سیاست استبدادیش او رامنزوی کرده بود و حتی بسیاری ازاطرافیانش به او وفادارنبودند و با فرهنگ چاپلوسی تظاهر به وفاداری میکردند. شاه عدم درایت خود را در شرایط بحرانی نشان داد و قادر نشد با نیروهای میانه رو و دمکرات " آشتی " کند و در راه " همبستگی ملی " گام بردارد.

3-عامل دیگر فروپاشی نظام سلطنتی ،شکاف و دو دستگی در میان رهبران ارتش و دستگاه امنیتی شاه بود.

بحران کنونی ایران؛ تشابه و تفاوتهای آن با بحران سال٥٧

رژیم جمهوری اسلامی بخاطر بهره برداری از باورهای مذهبی مردم و با بهره گیری از فرهنگ ارتجاعی و استبدادی موفق شده بود که درمیان بخشی از مردم طرفداران جدی کسب کند و هنوز ازحمایت بخشی از اقشار تهیدست مذهبی که سهمی درقدرت و غارت دارند، برخوردار میباشد.این رژیم که پایگاه خود رابمرور در میان اقشار میانی جامعه و نسل جوان کشور از دست داده است،مد تی بوسیله یک آخوند حیله گر بنام محمد خاتمی نجات پیدا کرد.

محمد خاتمی موفق شده بود با کمک جریانهای فرصت طلب داخل و خارج از کشور قریب هشت سال مردم کشور را بفریبد اما عاقبت مردم آگاه شدند. مردم فریب خورده و نا امید ایران بخاطر فقدان یک آلترناتیو دمکرات، باز میان بد و بدتر انتخاب میکنند چون امکان انتخابات آزاد وجود ندارد و نیروی سیاسی سازمان یافته و قدرتمندی در جامعه هنوز وجود ندارد. بقدرت رسیدن احمدی نژاد نشانگر آنست که این رژیم دیگر شانس " مانور دادن " ندارد ومجبور شده است که سیاست فاشیستی و تروریستی خود را تشدید ببخشد. احمدی نژاد و باند تروریست او قادر به حل نارضایتی مردم ؛ و حتی قادر به نجات خویش نیستند. در حقیقت روی کار آمدن احمدی نژاد را باید بعنوان " تیر خلاص جمهوری اسلامی " تلقی کرد.

دراین شرایط رژیم جمهوری اسلامی با بحران مرگباری روبرو است. اماببینیم بحران کنونی رژیم چگونه ختم خواهد شد؟ و نقش "عامل خارجی" و نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران چگونه خواهند بود؟

- با شناختی که ازکیفیت وکمیت سازمانهای سیاسی ایران داریم، براین باورم که اپوزیسیون کنونی ایران با چنین ساختار و مناسباتی که در آن حاکم است، امکان و توانائی برچیدن نظام حاکم را ندارند. چرا؟

- نیروهای سیاسی ایران را در داخل و خارج را نام ببریم :جبهه ملی ایران ، سازمان مجاهدین خلق ایران ، دهها محفل طرفدار نظام پادشاهی، سازمانهای دانشجوئی ودهها گروه چپ که بخش بزرگی از این گروهها باهمدیگردر ستیزند و سلوک نمیکنند.

باتوجه به چنین خصلت ، توان و مناسباتی که وجود دارد، آیا حوادث بحران ۵۷ با شیوه و زشتی های دیگری تکرار نخواهند شد؟

تجربیات سی سال گذشته نشان داده است که نیروی سیاسی قدرتمندی که از سازمان یافتگی وپایگاه مردمی برخوردار باشد هنوز درایران شکل نگرفته است .

بخشی بزرگی از این گروهها به دلایل بینشی ، فقدان قدرت مبارزاتی وفقدان پایگاه مردمی منتظر" معجزه " هستند. بهمین دلیل تا قبل از حوادث اخیر، مردم ناراضی کشور نیز بخاطر فقدان سازمان رهبری کننده مبارزات ، مایوس و خانه نشین شده بودند. یا بمنظور" تلاش برای معاش" ، مصلحت اندیشانه میان بد و بدتر انتخاب میکردند تا روز رهائی فرا رسد.

اکنون مردم ایران – خصوصاٌ جوانان آگاه و دلیر ایران- پا بمیدان مبارزه گذاشته اند.

اکنون شکاف عمیقی بین فراکسیونها درون رژیم ایجاد شده است و اعتبار این این رژیم در سطح ملی و بین المللی از میان رفته است.

فعالیتهای تروریستی و تحریک آمیز رژیم آخوندی در منطقه و کوششهای آن برای دست یابی به سلاح های کشتار جمعی ، آمریکا، اسرائیل و کشورهای اروپا را واداشته است که خواستار تحول بنیادی در ایران باشند.

نیروهای ملی و دمکرات ایران که خواستار " سکولاریسم" و استقرار دمکراسی در ایران هستند، باید هرچه زودتر خود را متشکل سازند و صف مستقل مبارزاتی خود را در داخل و خارج از کشور سامانه بخشند. وگرنه باردیگر ناظر " سازش ها" و خیانتها علیه مردم خواهیم شد.

مطمئن هستم که اگربفکرچاره اندیشی خردمندانه ای نباشیم ، جنگ داخلی ، خونریزی و استقرار حاکمیت ارتجاعی دیگری جامعه ما را تهدید خواهد کرد.

با شناختی که از ساختار قدرت و خصلت نظام دینی حاکم در ایران داریم ، فروپاشی این نظام بامقاومت خشونت آمیز و خونریزی مختلف وبا آشوب در منطقه همراه خواهد بود. درحقیقت این رژیم مرگ سیاسی خود را بصورت عملیات انتحاری درخواهد آورد که منجر به تخریب و خونریزی و فاجعه دیگری خواهد شد.

آیا مبارزینی که فاجعه گذشته را تجربه کرده اند، برای جلوگیری ازفاجعه ی دیگری که گسترده وعمیق تر روی خواهد داد، خود را آماده کرده اند؟ و آیا اینبار سازمان یافته ، همآهنگ و با درایت سیاسی عمل خواهند کرد؟ یا اینکه قصد داریم تماشاچی حوادث فاجعه آمیز دیگری بشویم ؟ یا طالب آن هستیم که درجنگ داخلی ودر ویرانی کشور سهیم شویم؟ یااینکه همت و اراده اقدام سازنده ای را در خودمان سراغ داریم که هنوز بکار نبرده ایم؟

از فروپاشی این رژیم بسهم خود استقبال میکنم ،اما نگران بروزفاجعه دیگری هستم که باید هرچه زودتر خود را آماده کنیم و تدارک ببینیم تادر مرحله فروپاشی و گذار از بحران،در داخل و خارج از کشور سازمان یافته عمل کنیم. ضروریست که از هم اکنون برای جایگزین شدن قدرت سیاسی که مطلوب مردم باشد، زمینه سازی کنیم. ضروریست که در آینده دنباله روحوادث نباشیم وبا مدیریت سالم جامعه را بسوی ثبات و سازندگی هدایت کنیم. چنین هدف هائی حاصل نمیشوند مگر اینکه اتحاد و ائتلاف هدفمند فقط از نیروهای طرفدار دمکراسی و حقوق بشر شکل بگیرد و با گوناگونی اندیشه بپذیریم که بطور درازمدت (استراتژیک) درراه همبستگی ملی و نهادینه شدن دمکراسی درایران گام برداریم.