جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
ثبت ویژه تاریخ

مسافر فراری ناکجا آباد


ـ سالی که گذشت ثبت ویژه ای در تاریخ ایران خواهد داشت. ویژه از این نظر که با پیشرفت تکنولوژی، بعدها اسنادی از این روزها منتشرها خواهد شد که به تمامی سندی می شود برای تاریخ نگاران. سال گذشته، به واقع سالی بود که با امید، آرزوهای بسیار و شادی و دلبستگی های فراوان شروع شد و یک شبه به یاس و اندوه و دلشکستگی و سپس به خشم و نفرت مبدل گشت و در نهایت به ظلم هایی منجر شد که مردم ایران زمین فراموشش نخواهند کرد و البته امروز که در آستانه سال جدید هستیم، شاهدیم رو سیاهی اش تنها به ذغال مانده است که مردم سبز ایران با نوید رهبران سبزشان، سال پیروزی توام با استقامت پیش بینی کرده اند که در آن شکی نیست و اگر کمی تاریخ خوان باشند آنان که در چند ماه گذشته با داغ و درفش و چوب و چماق گمان بردند پیروزی نصیب شان شده است، هم نظر خواهند شد.

همواره در یک سال گذشته از زمانی که آقای خاتمی نوید داد در صحنه انتخابات حضور خواهد داشت و رسما اعلام کاندیداتوری کرد، در محافل مختلف و همایش های گوناگون حضور داشتم و از نزدیک ثبت و ضبط کردم آنچه را که دیدم و شنیدم؛ چه در حافظه دوربینم و چه در دفترچه یادداشتم که هر دو را داشتن و انجام دادن در صحنه کاری بس دشوار بود؛ اما به شوق و عشق اطلاع رسانی خریدم همه دشواری هایش را.

گاهی اوقات در خلوت با خود فکر می کنم کاشکی همه آنچه که دیدم و ثبت کردم خواب می بود و صبح هنگام، بیدار شوم و کسی بگوید هنوز مانده است به انتخابات ریاست جمهوری دهم و حکومت تضمین داده و در رسانه ها اعلام کرده است که انتخابات در سلامت کامل انجام خواهد شد و خوابم تنها یک کابوس بوده است؛ اما بیهوده است این خیال که واقعیتی ست تلخ و ثبت شده برای همیشه در تاریخ ایران که رئیس دولت دهم با حمایت قاطع مقام معظم رهبری به یغما برد شور و شوق جامعه را که باورش هنوز دشوار است از غارت وقیحانه پرشورترین انتخابات ایران تا کنون در روز روشن تاریخ.

البته نیک که بنگریم جز این هم انتظاری نباید می بود که ما خوش خیال بودیم که هماره در حکومتی دینی که دروغ گفتن در آن به مصلحت جایز است، تقلب نیز از برای رسیدن به باری تعالی حلال می شود و امری پسندیده و نیک همانطور که آیت الله مصباح یزدی فرمودند... بگذریم!

سخن در این باره بسیار است و بسیار گفته شده و هدف اصلی این نوشتار ارائه تصویری کوچک و بازگویی گوشه ای از وقایع یک سال گذشته است که چه ظلم ها دیدم و شاهد چه جنایت ها بودم از حکومت تحت امر معظم له و چه زمان ها که از پس دوربینم بغض کردم و ضبط کردم مقاومت مردم آزادیخواهی را که تا پای جان ایستادند و خواستار رسیدگی به رای شان بودند که دزدیده شد و انصافا تا جایی پیش رفتند که پایه های حکومت اسلامی را لرزاندند.

کاشکی بتوان روزی نوشت همه دلاوری ها را که هیچ کم نبود از هشت سال دلاوری رزمندگان مان در جبهه های جنگ علیه رژیم بعث عراق که مهندس موسوی در پیام نوروزی اش به آن اشاره کرد و معظم له را به درستی با صدام حسین مقایسه کرد.

***

روز 18 تیر ماه بود و گروه های مختلف دانشجویی به مناسبت حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه در تابستان سال 78 از توده مردم و جنبش سبز دعوت کرده بودند در تظاهرات گسترده ای از میدان انقلاب تا میدان آزادی شرکت کنند.

هر چه از انتخابات دورتر می شدیم، حکومت خود را بیشتر از سردرگمی ناشی از اعتراضات گسترده مردمی پس از انتخابات باز می یافت و منسجم تر می شد. آنان برای روز 18 تیر تدابیر ویژه ای اندیشیده بودند تا همانند روزهای 25 و 30 خرداد، گستردگی تظاهرات و درگیری ها در تهران فراگیر نشود. لذا از میدان فردوسی تهران تا میدان آزادی به صورت کاملا زنجیره ای ماموران یگان ویژه و نیروهای گارد امنیتی سپاه مستقر شده بودند. احدی حق ایستادن در خیابان انقلاب را نداشت. بالفور دستگیر می شد. عابران تنها در پیاده رو ها بی وقفه حق داشتند حرکت کنند. امکان تجمع بعید به نظر می رسید.

اما در یک لحظه فضا عوض شد. در زمانی که کسی گمان نمی برد تجمعی شکل بگیرد، چند زن شیردل به وسط خیابان انقلاب رفتند و جلوی درب اصلی دانشگاه تهران مردم را دعوت به همراهی و تشکیل صف کردند. برای نیروهای امنیتی باور نکردنی می نمود. چند زن در اقدامی انتحاری خود را به میان ماموران بیندازند تا هسته مرکزی شکل گیرد. ماموران امنیتی که از رفتار چند زن شوکه شده بودند در چشم برهم زدنی با جمعیتی مواجه شدند که در خیابان انقلاب جمع شده بودند و آنان مبهوت در پیاده روها تنها تماشاچی مانده بودند و تا به خود آمدند که جمعیت را پراکنده کنند، حاضران در خیابان های اطراف نیز به جمعیت اصلی پیوستند.

هر لحظه امکان درگیری می رفت اما ماموران تلاش کردند خود را خونسرد جلوه دهند که این تجمع گذری است و با چند تشر و به ضرب باتوم پراکنده می شود، اما نشد. کار به جایی رسید که بلوارکشاورز و خیابان کارگر مملو از جمعیت شد. آنگاه نیروهای امنیتی دریافتند که غفلت کرده اند. خشونت آغاز شد. هر کس را دم دست می گرفتند، به شدید ترین وجه ممکن ضرب و شتم می کردند. جوانان سبز نیز در خیابان کارگر و بلوار کشاورز تقابل کردند و شروع به سنگ پراکنی و آتش زدن سطل های زباله. دیگر امکان مهار وجود نداشت. از هر گوشه جیغی بلند می شد و کسی بر زمین می افتاد. تمام هوای خیابان های اطراف دانشگاه پر شده بود از گاز اشک آور و گاز فلفل. امکان نفس کشیدن خیلی دشوار شده و انگاری مجبور بودی در سونا تقلا کنی.

عصر هنگام درگیری به غایت خود رسیده بود. رحمی وجود نداشت. هرکس در هر سنی با چوب و چماق کتک می خورد. زنان میانسال بیش از همه در دسترس نیروهای بسیجی افتادند و آنان که پای دویدن نداشتند بیشترین مصدومان را تشکیل می دادند. اگر جوان بودند که برده می شدند و اگر میانسال آنقدر مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند که توان حرکت نداشته باشند.

خیابان کارگر کانون اصلی درگیری جوانان سبز پوش با نیروهای امنیتی شد. درگیری به کوچه های اطراف و تا حد فاصل خیابان جمالزاده کشیده شد. کار بسیار دشوار می نمود برای سبزها. عملا امکان تشخیص نیروهای لباس شخصی دشوار بود. تغییر شکل آنان و حضور ناگهانی در کوچه ها بسیاری را یا گرفتار می کرد و یا سخت مضروب. سبزها دقیق نمی دانستند با چه نیرویی طرف هستند. جوان شیک پوش حین هجوم سیستماتیک نیروهای یگان ویژه از وسط جمعیت به صید خود می چسبید و امکان فرار نمی داد تا نیروهای پلیس فرا برسند. همین مسئله همواره در تمام درگیری ها کار را برای سبزها دشوار می کرد و از عوامل اصلی دستگیری های گسترده خیابانی بود.

***

تمام حواسم را به عکاسی داده بودم و تمرکز کاملی بر صحنه ها داشتم تا چیزی را برای ثبت از دست ندهم. دائم از نقطه ای به نقطه دیگر نقل مکان می کردم تا مبادا شناسایی شوم و هم اینکه سوژه های بهتری بیابم برای عکاسی. مرتب شاتر دوربینم صدا میکرد. نگران پر شدن کارت حافظه دوربین بودم که محدود بود و همچنین باتری دوربین. تقریبا سرعتی یافته بودم به سرعت خود شاتر دوربین.

در تقاطع خیابان کارگر و بلوار کشاورز آتش بزرگی برپا شده بود و جوانان معترض سخت درگیر با نیروهای امنیتی شده بودند. جنگ و گریز یک لحظه باز نمی ایستاد. از هر کوچه دودی بلند شده بود. در کمتر از نیم ساعت تمام خیابانهای اطراف انقلاب کوپه های آتش برپا شده و عده ای شعار می دادند و سنگ پراکنی به نیروهای بسیجی و پلیس گارد ضد شورش به اوج خود رسیده بود.

در این بین اما حساسیت ماموران نسبت به کسانی که تصویربرداری می کردند، دو چندان بود. کوچکترین فعالیت با دوربین حرفه ای بلافاصله شناسایی و تحت پیگرد قرار می گرفت. در یک لحظه که از درگیری ها در حال عکاسی بودم، اطراف خود را یک لحظه فراموش کردم و غرق فریم گرفتن و ترکیب بندی عکسی شدم که وقتی به خود آمدم، دیدم مردم می گویند فرار کن. برگشتم و پشت سرم را دیدم چند بسیجی با سرعت به طرفم می آیند. بلافاصله پا به فرار گذاشتم و در حین فرار دوربینم را داخل کیف کردم و هر چه در توان داشتم خرج کردم و دویدم. تنها به جلو نگاه می کردم و فرار می کردم.

یک لحظه برگشتم و دیدم کمی عقب افتاده اند و تقریبا بیست-سی متری عقب افتاده اند. تصمیم گرفتم داخل کوچه های اطراف بلوار کشاورز خود را از نظرها دور کنم. وارد اولین خیابان شدم. خیابان عریضی بود که به گمانم نامش "قدر" بود. همین که فرار می کردم صدای موتور شنیدم. فهمیدم با موتور دنبالم افتاده اند. اولین کوچه داخل شدم. وای! خدای من! کوچه بن بست بود. راه برگشت عملا وجود نداشت. برگشت یعنی گرفتار شدن. در انتهای کوچه نور خورشید از کوچه دیگری بیرون افتاده بود. به سرعت به سمت کوچه کم عرضی که در کوچه بود دویدم. وقتی وارد کوچه شدم خیلی سریع به بن بست خوردم. تنها چاره ام کمک از اهالی محل بود. مردم از پنجره ها و پشت بام های منازلشان شاهد صحنه بودند. درب خانه ها را یکی یکی شروع کردم به زدن. اما هیچ یک حاضر نشدند درب منزلشان را به رویم بگشایند. خواهش کردم اما فایده نکرد. تقریبا تسلیم شده بودم. تنها فکری که به ذهنم رسید، این بود که دوربینم را زیر یک خودرو پراید و کنار چرخش پنهان کردم و برای اینکه دوربینم به دستشان نیفتد به سمت ابتدای کوچه حرکت کردم.

وقتی به ابتدای کوچه رسیدم که نیروهای بسیجی کاملا به کوچه مسلط شده بودند. یکی از آنان که هیکل درشتی داشت و نفس نفس می زد، شلوارش را بالا کشید و عرقش را با پیراهنش از پیشانی برداشت و سرم را فورا گرفت و محکم به دیوار کوبید. چند بار صورتم را به دیوار کوبید و با مشت به گردنم می زد. مرا خم کرد و با لگد بر زمین کوبید. آنقدر مرا زد که یک لحظه از حال رفتم. نمی دانم چه وقت بود که صدایی شنیدم که گفت: "بلندش کن! ماشین آمده است."

مرا کشان کشان تا سر کوچه بردند و داخل خودرو "ون" سفید رنگی انداختند. در حین اینکه مرا با خود به سمت ماشین می بردند، یک لحظه چشمم را باز کردم و دیدم یکی از لباس شخصی ها از نحوه دستگیری و ضرب و شتم ام فیلم برداری می کند. اهالی محل نیز همچنان این صحنه را نظاره می کردند می بردند.

به داخل خودرو که پرتاب شدم، دیدم تعداد زیادی جوان حدود بیست نفر دستگیر شده اند که همه فشرده کنار هم نشسته اند و برای من جا نبود. روحیه همه شان عالی بود و کلی به من دلداری دادند. پاهایشان را کمی باز کردند که روی پاهایشان دراز بکشم. انگار نه که دستگیر شده بودند و خم به ابرو نداشتند. متحیر از این روحیه کمی جرئت یافتم. احساس بهتری به من دست داد. همان لحظه یک پسر را نیز دستگیر کرده بودند که دو خواهرش مرتب جیغ و فریاد می کشیدند. هر سه دستگیر شده بودند. التماس می کردند که برادرمان را نبرید که ما تنها همین برادر را داریم. برای دختران جا نبود و آنان آن لحظه قواعد اسلامی محرم و نامحرم را رعایت کردند و دختران را با لگد راهی، اما برادرشان را سوار بر روی پایم کردند. دختران به هیچ عنوان حاضر به ترک برادرشان نبودند و گفتند: "باید ما را هم با او ببرید."

لباس شخصی ها با شنیدن درخواست دختران صندلی ردیف جلو را خلوت کردند و همه پسران روی هم انداختند تا اسلام به خطر نیفتد و دختران را نیز در کنار برادرشان سوار خودرو کردند. موبایلم در جیب شلوارم بود و به دلیل فشردگی نمی توانستم آن را از جیب خارج کنم. همان ابتدا که وارد خودرو شدم، یکی از بسیجیان که کنار راننده نشسته بود رو کرد گفت: "موبایلت را بده ببینم." اما وقتی آن جوان را به همراه خواهرانش آوردند و در انتقالشان به دردسر افتادند، فراموش کردند موبایل مرا بگیرد. من نیز با استفاده از فرصت موبایلم را با کمک دوستان از جیبم درآوردم و شروع کردم به تماس گرفتن. می خواستم به تنها دارایی زندگی ام در این دنیا یعنی مادرم اطلاع دهم که مرا دستگیر کرده اند و اتفاق دیگری برایم نیفتاده و نگران نشود. ولی فایده نداشت. آنتن های منطقه را قطع کرده بودند.

یکی یکی خیابان ها را طی می کردیم و من هم مرتب در حال تلاش برای برقراری ارتباط. یک لحظه مامور کنار راننده فهمید که موبایل مرا فراموش کرده و برگشت دید در حال تماس هستم. با فحاشی و ضرب و شتم گوشی را گرفت. دیگر امیدی به بازگشت نبود و دوربینم نیز در کوچه بن بست رها شده بود. به پایگاهی رسیدیم که عده ای نیز آنجا دستگیر شده بودند و ماشینی دیگر نبود برای حمل آنان و به ناچار آنان نیز باید به ما اضافه می شدند. در باز شد و تعدادی دیگر با کتک وارد خودرو شدند. شخصی که به نظر می رسید فرمانده آن منطقه بود، کنار در ماشین ایستاده بود و دستگیرشدگان را کتک می زد.

یک لحظه پیش خود فکرکردم باید ترفندی ریخت که قطعا از این ایستگاه به بعد دیگر ناکجا آباد خواهد بود. یک لحظه سرم را از ماشین بیرون کردم و به فرمانده شان گفتم: "من خبرنگارم، چرا مرا دستگیر کرده اید؟" ابتدا خیال کرد دروغ می گویم و صورت التماسی دارد از برای آزادی ام. گفت: "کارتت کو بچه؟" و دید که مسئله جدی است و کارت را از جیب درمی آورم، گفت: "بیا پائین ببینم!"

به سرعت خود را با کمک دیگر دستگیرشدگان به بیرون خودرو ون انداختم و کارت خبرنگاری ام را نشانش دادم. نگاهی به کارت کرد که آن نگاه موجب نجاتم شد. آن نگاه به قدری به غلط بود که جانم را نجات داد.

پرسید: "تو متعلق به فلان روزنامه هستی؟"

دیدم که چقدر این فرمانده خدا از فضای روزنامه ها و روزنامه خوانی دور است و بالفور پاسخ دادم: "بله آقای برادر! من همان اول گفتم اما کسی از برادران قبول نکرد!"

گمان بردند با یک روزنامه دولتی همکاری می کنم.

گفت: "همین جا باش تا برگردم."

رفت و به مقام بالاتر خود کارت را نشان داد. او نیز به همان اشتباه افتاد. برگشت و درگوشی گفت: "میری و خفه میشوی و چیزی اصلا ندیدی. حالیت شد؟"

من نیز با کلی اطمینان خاطر دادن ها و کلی هم طلبکارانه که "آقا برادر! آقای برادر! حرف گوش نمی دهید شما و همان اول به نیروهایتان گفتم"، بالفور از مقرشان دور شده و به سمت محل اختفای دوربینم دویدم.

وارد همان کوچه بن بست که شدم، دیدم اهالی محل از خانه هایشان بیرون آمده و به تجزیه و تحلیل درباره نحوه دستگیری ام پرداخته اند. اهالی محل باورشان نمی شد کسی را که به آن حال گرفتند و کتک زدند و بردند، حال پیش رویشان ایستاده است. متعجب پرسیدند چطور آزاد شده ام! و وقتی برایشان داستان را تعریف کردم، کلی اظهار ندامت و طلب بخشش کردند که به خدا نمی دانستیم و یا جرئت نکردیم.

تمام پیراهنم پاره و خیس و لت و پار شده بود و یک کوچه بالاتر در خانه ای پنهان شدم و مادر خانه تی شرت پسرش را برایم آورد و ساعتی در خانه اش ماندم تا هوا تاریک شد و با همراهی پدر آن خانه در کوچه پس کوچه ها خود را گم کردم و با زحمت به روزنامه رساندم.

***

4- مدتی بعد تمام آن بزرگ مردان و زنانی که در آن روز دستگیر شدند به زندان کهریزک برده شدند و طبق اطلاعی که یافتم بسیاری از همان جوانان در آن روز تحت شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفتند. من نیز یکی از مسافران زندان کهریزک بودم اما بخت و اقبال مرا وسط راه پیاده کرد و جان سالم به در بردم.

هیچ گاه تا به آن روز چنین شانسی در زندگی به من رو نکرده بودم و داستان آن روز هنوز هم برایم تازگی دارد. قطعا تا زمانی که نفس می کشم مسافران ناکجاآباد آن خودرو را فراموش نخواهم کرد که ذره ای تردید در چهره شان از پس دستگیری به خاطر مبارزه با نظام دیکتاتوری اسلامی وجود نداشت و آن درس بزرگی برایم بود. همان شب که به خانه برگشتم احساس حقارت کردم که از کنار بزرگ مردان و زنانی فرار کردم که در آن خودروها ماندند و تمام رنج ها و سختی های ناکجا آباد را به جان خریدند.



تأ ملی بر مسئله رهبری جنبش سبز در ایران


تأ ملی بر مسئله رهبری جنبش سبز در ایران.

به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی .

Kazem.randjbar@yahoo.fr

پیشگفتار : قبل از آنکه به تحلیل و تفسیر مسئله رهبری جنبش سبز در ایران به پردازیم، لازم است ، بطور مختصر ، به دو موضوع ، در رابطه با رهبری یک جنبش مردمی و جنبش سیاسی وفرق آن دو از یک طرف ، ومفهوم وجدان تاریخی اشاره ای بکنیم. درک مسئله رهبری جنبش سبز وگذر آن از جنبش مرد می به جنبش سیاسی با برنامه مدٌون، بدون شرح این دوموضوع ولو بطور مختصر ، مشکل خواهد بود.

الف : فرق بین جنبش توده ای ،و جنبش سیاسی مشخص.

- جنبش سیاسی مشخص .

یک جنبش سیاسی مشخص ،در یک جامعه معین ،با هویت فرهنگی و خصوصیات قومی ، وملی آن جامعه ،وجه مشترک دارند .اختلاف اساسی بین یک جنبش مردمی ، با یک جنبش سیاسی مشخص ، اختلاف در برنامه و اهداف این دو جنبش است.در یک جنبش سیاسی مشخص ، هدف ، گرفتن قدرت و حکومت کردن با برنامه مشخص سیاسی مندرج در حزب سیاسی یا احزاب سیاسی موًتلفه می باشد. به عنوان مثال وقتی که درسال 1981 ،ملت فرانسه ، با ائتلاف احزاب سوسیالیست و کمونیست،ورادیکال چپ فرانسه ، فرانسوا میتران را به عنوان رئیس جمهورانتخاب کردند ،و به دنبال آن پیروزی رئیس جمهور سوسیالیست ، احزاب چپ ، در انتخابات پارلمان همان سال نیز اکثریت پارلمان را بدست گرفتند،و به قدرت رسیدند ، هد فشان اجرای برنامه های سیاسی واقتصادی شان بود،که از چند سال قبل برای رسیدن به این اهداف در چهار چوب قوانین دموکراتیک حاکم در جامعه فرانسه ، مبارزه سیاسی دموکراتیک می کردند.

- در یک جنبش توده این احتما ل وجود دارد که از بطن آن ، احزاب مختلف با اندیشه های مختلف وارد میدان سیاست و قدرت نمائی بشوند، ولی در عین حال، این احتمال نیز وجود دارد ،که یک جنبش توده ای بخاطر نداشتن برنامه های مد وٌن و مشخص ، ضعف رهبری ،و فشار و حتی قتل رهبر یا رهبران جنبش توسط حاکمان مستبد ،و چه بسا کودتا ی نظامی ،جنبش به مرور فرسوده شده به خاموشی منتهی گردد.

ب: وجدان تاریخی یک ملٌت چیست وروند آن چگونه است ؟

در رابطه به این سئوال ، به سراغ اندشه های دو فیلسوف معاصر فرانسه ،یکی بنام : ریمون آرون (Raymond Aron -1905-1983 ) و دیگری امانئول مونیه (Emmanuel Mounier -1905-1950) میرویم.

ریمون آرون در رابطه با وجدان تاریخی جامعه ، چنین می گوید : هر جامعه ای دارای وجدان تاریخی است.به عبارت دیگر ، دارای اندیشه وعقیده ، در باره انسا نیت،تمدن،ملٌت ،گذشته ، آینده ، تغیراتی که در طول زمان ، در جامعه وسرزمین خود رخ داده است ، صاحب نظر است. از نکته نظر نسبتأ گسترده،و مبهم،یونان یان ،چینی ها ، هندی ها ایکه به پیشرفت و ترقی باور نداشتند،نمی خواستند آگاهی های علمی شان را نسبت به گذشته توسعه و گسترش بدهند.آنها نیز، صاحب وجدان تاریخی بودند،منتها با وجدان و آگاهی تاریخی اروپائیان قرن نوزدهم و بیستم، فرق داشت. وجدان تاریخی از منظر ریمون آرون ، بطور خلاصه ، شامل سه عنصر مخصوص می باشد.1- رابطه دیالکتیکی بین سنت و آزادی .2- تلاش برای دست یافتن به واقعیت های جامعه و حقیقت گذشته. 3- داشتن این احساس که سازمان ها اجتماعی وخلاقیت های انسانی ، رابطه با انسان ، و جوهر انسانیت دارند ونسبت به جامعه بی تفاوت نیستند.

اولین عنصر وجدان تاریخی انسان را ، فلاسفه در ذات انسان جستجو می کنند،و می گویند: انسان موجودی است با تاریخیت (Historicité-Historicity).این سخن به سایر سخنان فلاسفه نزدیک است،که شخصیت رفتاری انسان شخصیت اساطیری پرومته است.(1)

به عبارت دیگر ، انسان بصورت انفعالی ، سرنوشت خود را قبول نمی کند.انسان ها به این قناعت نمی کنند که سنٌت ها و آداب و رسوم را که قدرت های حاکم، از طریق تعلیم و تربیت ،وتبلیغ باور های دینی بر آنها تحمیل کرده اند، چشم بسته قبول بکنند.انسان ها از چنین استعدادی بر خوردار هستند،که آن سنت ها را درک بکنند، وچه بسا نیز آنها را به پذیرند،و یا آنها را دور بیاندازند.

امانئول مونیه می گوید :«...» در حقیقت ،وقایع تاریخی ، یک معیاری هستند،که از طریق آن اعمال انسان ها ارزشیابی می شوند.(همچنانیکه امروز ملت ایران ماهیت نظام آخوندی متکی بر جهل و فساد و جنایت ،و دروغ وتزویرو مردم فریبی را زیر سئوال می برند.تاکید از نویسنده ).

مونیه اضافه می کند و می گوید: خواست انسان های صاحب شعور ، در واقع یک عمل ارادی است، و هدف اش،عملی کردن اندیشه های مترقی و مقرون به عقل و منطق است.با این وصف ، اگر تصور ذهنی از واقعه تاریخی را مورد دقت قرار بدهیم ، ولو اینکه زائیده باور هائی هستند،که انسان آن را حقیقت می داند،اماٌ در عمل این وقایع تاریخی هستند،که از این «حقیقت ها » سبقت می گیرند. بدین جهت نیز امانئول مونیه در اثر معروف خود :(Personnalisme): «Personnalisme- اندیشه فلسفی است که بر این عقیده استوار است،که در واقعیت های اجتماعی ، انسان هائی هستند آزاد ، خلاق واستثنا ئی » ، در باره تاریخ چنین می گوید:تاریخ بدون ارادهً انسان ساخته نمی شود.امٌا بخش بزرگ تاریخ ، خارج و حتی مخالف ارادهً انسان ساخته می شود.لذا می توانیم این سئوال را بکنیم :آیا این انسان است که مسیر تاریخ را تعین می کند ؟ دلیل این سئوال متکی بر این است ، که خصوصیات غیر قابل انقیاد تاریخ ، بر خلاف ارادهً انسان پیش می روند. امٌا به مفهوم فلسفی خود تاریخ، باید گفت :این انسانها هستند که تاریخ را می سازند.( 2)

برای درک و خروج از این بحث فلسفی نسبتأ ثقیل برای خوانندگانی گرامی ، که به این ادبیات آشانئی کمتر دارند، در اینجا یک مثال از وجدان تاریخی ملت ایران می آوریم.انقلاب مشروطیت، با امضای فرمان مشروطیت در 14 مرداد 1285، وتشکیل اولین مجلس شورای ملی (نه مجلس شورای اسلامی !!!) در14 مهرماه 1285،و به توپ بستن مجلس توسط کلنل لیاخوف روسی در 2 تیر ماه 1287،و قیام تبریز ، گیلان ، ایل بختیاری ،و فتح تهران در 28 تیر 1288، و پناه بردن محمد علی شاه به سفارت روسیه ( یعنی ارباب اش )، بخشی از وجدان تاریخی ملت ایران هستند. البته آن بخش از ایرانیانی که شاهد این انقلاب بودند و در آن مبارزات چه در جبهه موافق و چه در جبهه مخالف نقش داشتند و ما ایرانیان امروز ، این بخش از تاریخ ایران را از طریق تحصیل و مطالعه تاریخ مشروطیت ایران ،آن را ، وارد وجدان تاریخی خود کرده ایم ولو اینکه در آن زمان به دنیا نیامده بودیم آنرا وجدان تاریخی ملت خود می دانیم. نسلهائیکه ، قبل از انقلاب مشروطیت ، در ایران زندگی کرده و از این دنیا رفته اند، چیزی از آن انقلاب نمی دانستند و نمی توانستند، در وجدان تاریخی جامعه خود ، آن انقلاب را جای بدهند.

همین اصل در رابطه با انقلاب 1357 ملت ایران صادق است. امروز این انقلاب ، چه نکات مثبت و چه نکات منفی آن ، در وجدان تاریخی ملت ایران جای دارند.اگرچه این انقلاب بخاطر فقر فرهنگی و فرهنگ سیاسی ملت ایران در نهایت تبدیل به یک دیکتاتوری دینی شد، امٌا این اصل فلسفی ،که می گوید : این انسانها هستند که تاریخ را می سازند،دررابطه با انقلاب 22 بهمن 1357، حقیقت خودرا حفظ کرده است.این بار اصل سئوال که بعد ملٌی و میهنی دارد ، پیش می آید ،که وظیفه رهبران سیاسی ضد استبداد امروز ، در مقابل این این جنبش توده ای فراگیر مردمی ، که به جنبش سبز مشهور شده است ، چیست ؟

در جواب به این سئوال ، از یک مقاله نشریه: صبح صادق ، ارگان سیاسی سپاه پاسداران شروع می کنیم .نقل از :

شروین امیدوار .

سه شنبه 19 خرداد 1388.

هفته نامه صبح صادق (ارگان دفتر سیاسی .سپاه پاسداران )

«...» در حالیکه بولتن «تحلیل روز»نشریه ای به صورت اختصاصی برای فرماندهان و هادیان سیاسی سپاه ارسال می شود، از پیشی گرفتن میرحسین موسوی بر محمود احمدی نژاد در اغلب استان های کشور به ویژه در تهران بزرگ خبر داد ه است، رئیس دفتر سیاسی سپاه پاسداران در اظهاراتی تهدید آمیز ، پیشا پیش، احمدی نژاد را برنده انتخابات معرفی کرد و گفت سپاه پاسداران «هر حرکتی برای انقلاب مخملی را در نطفه خفه خواهد کرد.»

ید الله جوانی رئیس دفتر سیاسی سپاه پاسداران ، در مصاحبه مفصل شماره دوشنبه 18 خراد (1388)هفته نامه صبح صادق (ارگان دفتر سیاسی .) که تیتر اول این نشریه را به خود اختصاص داد ، به استفاده هواداران میر حسین موسوی از رنگ سبز اشاره کرد و گفت :استفاده از یک رنگ خاص برای اولین بار در انتخابات ، نشانه ای از کلید خوردن پروژه انقلاب مخملی در انتخابات دهم است. (...)رئیس دفتر سیاسی سپاه همچنین ادعا کرد که احزاب سیاسی و گروهها و اشخاصی که «نظام سیاسی با ماهیت دینی و با محوریت ولایت مطلقه فقیه را قبول ندارند» در صدد انقلاب مخملی هستند و افزود که «البته برخی از این احزاب و گروهها دارای سوابق اسلامی و انقلابی بوده و حتی بعضی از چهره ها ی اصلی آن در گذشته در نظام جمهوری اسلامی دارای مسئولیت هم بودند، لکن با گذر زمان به دلایل مختلف از مسیر اصلی انقلاب و اسلام ناب محمدی فاصله گرفتند و اکنون مواضع و دیدگاه هایی متفاوت از قبل دارند»

(ماًخذ:به زبان فارسی ، در پائین مقاله ذکر شده است .)

البته اینجا بخش کوچکی از این مقاله را به عنوان نمونه می آوریم ،که همین چند سطر ماهیت نظام استبداد دینی حاکم در ایران را که عنوان «جمهوری اسلامی » را یدک می کشد، کاملأ نشان می دهد. این کدام نظام حکومتی با عنوان جمهوریت است ،که در بطن آن یک سازمان نظامی تحت فرمان رهبر مطلق نظام ،4 روز قبل از انتخابات کاندیدای رهبر را برنده انتخابات اعلام می دارد ،و علنأ تهدید می کند که هر انقلاب مخملی را درنطفه خفه می کنیم.؟ (منظور از انقلاب مخملی ، گذر مسالمت آمیز از یک رژیم استبداد تک حزبی ، به یک نظام دموکراتیک،که در چکسلواکی به رهبری واکلاو هاول (Vaclav-Havel )28 نوامبر 1989 روی داد ، است .اینجا است که لحظه ای در باره ماهیت نظام از جنبه فلسفه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مکث می کنیم .

قبل از آنکه به خصوصیات نظام توتالیتاریسم( تمامیت خواه ) و با خصوصیات توتالیتاریسم اسلامی - آخوندی بپردازیم، خطوط اصلی این نظام را برگرفته از اندیشه های فیلسوف معروف آلمانی هانا آرنت ( Hannah Arendt-1906-1975) که خود در قرن بیستم اروپا ،شاهد بقدرت رسیدن تو تالیتاریسم با نامهای چون ، کمونیزم،فاشیزم،نازیسم و فرانکیسم بود، بطور خلاصه از منظر خوانندگان می گذرانیم،و بعد به ماهیت فلسفه توتالیتاریسم را دراندیشه های حاکم در جوامع اسلامی را مطالعه خواهیم کرد.

تحلیل و تفسیر توتالیتاریسم از دید فیلسوف آلمانی ،هانا آرنت .

ترکیب زرو زور و تزویر،یکی از ویژگی ها و از ابزار های نظام های توتالیتر برای ادامه قدرت است.«...» آرنت در تحلیل جامعه شناسانه خود، موضوع تمایز و تفاوت «زور»و «اقتدار» و نیز استبدادو توتالیتر را مطرح می نماید.بین ریشه و منشا ء اقتدار که عقلانیت اجتماعی و منشاءو اساس و ریشه زور که مبنای طبیعی و بیولوژیک دارد، تفاوت قائل است.به زعم آرنت ، بین نظام های اجتماعی مبتی بر زور و استبداد و دیکتاتوری سیاسی-اجتماعی ، با نظام های اجتماعی توتالیتاریسم ، تفاورت های عمیق و اساسی و بنیادین وجود دارند. در نظام های اجتماعی مبتنی بر زور و استبداد ، انسان به عنوان یک شهروند ، کماکان یک موجود انسانی باقی می ماند، که قابلیت های انسانی ، مانند آگاهی ، آزادی ، اختیار وانتخاب و خلاقیت و عصیان علیه نظام موجود را بالقوه دارا می باشد .و تحت شرایط مناسب ذهنی با آگاهی می تواند خویشتن را از تحت نظم موجود ، رهائی بخشد.زیرا به تعبیر متفکر فرانسوی ، ژان ژاک روسو ، هنوز حق اندیشیدن ، از او سلب نگردیده است.دیکتاتوری و استبداد بخاطر این مسئله محکوم است ،که در آن نظام ،تنها یک نفر می اندیشد و دیگران حق اندیشیدن ندارند.امٌا در نظام اجتماعی – سیاسی توتالیتاری ، انسان به عنوان یک وجود انسانی و به مثابه موجودی که امکان کسب آگاهی و معرفت را دارد و می تواند آگاهانه و خلاق با محیط پیرامونی تعامل داشته باشد ، بعلت مسخ شخصیت و ماهیت انسانی و استحاله درونی و بیرونی ، این امکان انسانی از وی سلب شده است ، لذا امکان اندیشیدن را ندارد.

آرنت در این زمینه می نویسد :تبدیل انسان به مجموعه ای از واکنش های مانند یک بیمار روانی ، ا ورا از هر چیزی که شخصیت یا خصلت اوست ، عمیقأ جدا می سازد.نظام سیاسی اجتماعی توتالیتر ، یا تمامیت گرا هیچ حوزه ای خصوصی را در حیات و زندگی اجتماعی انسان ، بر نمی تابد.بر اساس مبانی تئوریک و روبنای فرهنگی و نظری ،که خود ممکن است در قالب های متفاوتی داشته باشد (فاشیسم ، نازیسم ، فرانکیسم ، استالینیسم و...) در گام نخست توانی های اخلاقی انسان را مضمحل و نابود می سازد.آرنت می گوید : پس از کشتن شخصیت اخلاقی و نابودی شخصیت حقوقی در انسان ، از بین بردن فردیت او ، دیگر چندان مشکل نیست.

بطور فورموله و به اختصار می توان گفت ، بنیادی ترین پایه های نظم توتالتاری ، عبارت است از ایده ئولوژی واحد،(حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله ، یا سید علی خامنه ای !!!) نظام پلیس مخفی ،تبلیغات ، خشونت گرائی ، سرکوب ، تولید مستمر دشمن خیالی ، سرکوب معترض و منتقد ، بمباران فکری دائمی شهر وندان ، ترویج شخصیت پرستی مطلق گرا یانه افراطی و بیمار گونه ، اتمیزاسیون اجتماعی( تقسیم کردن عمدی جامعه به گروه های کوچک ) ،تسرٌی و تعمیم رفتار های هیجانی و احساساتی ، پوپلیسم عوامفریبانه ، کنترل همه توسط همه ، فقدان هر گونه شخصیت حقوقی ،و مدنی وامنیت سیاسی ،اجتماعی ، شغلی و......که موجبات هراس دائمی را در انسان ها پدید می آورد.

از ویژگی های مهم نظام توتالیتر ، اتحاد «نخبگان و اوباش »است . وحد ت در د ناک نخبگان و و اوباش و فقدان هویت و و کاراکتر انسانی در قالب عدم تشخیص فردیت ر وشنفکرانه ، تاکید بر گروهای اجتماعی ، قومی و ایده ئولوژیک وایجاد بحران های مداوم اجتماعی و معتاد سازی افکار عمومی توده ها به بحران های گوناگون روزانه ، هفتگی وماهانه و عدم آرامش روحی و روانی و ایجاد دغدغه و نگرانی واضطراب مستمر برای شهر وندان ، از مشخصات دیگر اصلی نظامهای توتالیتری است.

هانا آرنت توضیح می دهد ،جنبش های توتالیتر نه تنها برای اوباش ،برای نخبگان جامعه هم سخت جاذبه دارد.این جاذبه جنبش برای نخبگان به همان اندازه بستگی آشکاراوباش به جنبش های توتالیتر، یکی از کلید های مهم فهم این جنبش ها بشمار می آید .رهبران جنبش ها ی توتالیتر صفات مشخص اوباش را دارا هستند،روانشناسی و فلسفه سیاسی آن ها به خوبی شناخته ما است.

ویلفردو پارتو (Vilfredo Pareto -1848-1923 )جامعه شناس معروف ایتالیائی ،تاکید بر نقش غرایز را در توتالیتاریسم ، یک نقش محوری و بنیادی تلقی می کرد ،که اساس وبنیان نظام سرکوب را تحکیم می بخشید، و بازوی توانای نخبگان بود. آرنت می گوید :اتحاد موقتی نخبگان با اوباش مبتنی بر این بود ،که نخبگان با یک شعف راستین ، تماشاگر صحنه نابودی تشٌخص بوسیله اوباش بود.«...»( ماخذ به زبان فارسی در پائین مقاله ذکر شده است )

ترکیب سازمانی عمامه ،سلاح ، و دولار، در راستای استقرارنظام توتالیتاریسم آخوندی در ایران .

(ادامه دارد )

پاریس 23 مارس 2010-

اقتباس با ذکر نام نویسنده و سایت ، کاملأ آزاد است

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

(1)- پرومته : یکی از اساطیر یونان ،و خدای آتش است .زئوس( خدا) در عصر آفرینش انسان ها ، پرومته را برگزید، تا همه چیز را به انسان بدهد ، بجز آتش را. پرومته مورد احترام خدا ، این کار را کردو بسیار مسائل آد میان را برطرف کرد.او به انسانها عشق می ورزید و نمی توانست ناراحتی و رنج آنها را ببیند.به همین علت به دور از چشم زئوس (خدا )آتش را به انسان داد.وقتی خبر به زئوس رسید ، او را برسر قله قاف در قفقاز برد و بست تا اور را به جزای اعمالش برساند . هر روز عقابی می آمد و جگر اور را می خورد و شب جگر از نو می روئید . همین موقع بود که پرومته به زئوس گفت : روزی خواهد آمد ،که پادشاهی و خدائی تو از میان برودو کسی به تخت تو تکیه نزند. زئوس که از پیش گوئی های او مطمئن بود ، دائم در پی این بود که بپرسد چه کسی ؟ پرومته هرگز پاسخ نمی داد ، تا اینکه این موضوع بوقع پیوست .(ماًخذ :ویکی پدیا )

اگر ریمون آرون فیلسوف و روشنفکر فرانسوی ،شخصیت رفتاری انسان آگاه را، به شخصیت پرومته تشبیه می کند، منظور آن دسته انسانهائی است ، که شعورو آگاهی و خرد گرائی را به جامعه منتقل می کنند، تا توده ًمردم بتوانند ، خدایگان قدرت جهل و خرافات جنایات را هرچه سریعتر از اریکه قدرت پائین بکشند .

(2) – رجوع شود به مقاله این صاحب قلم با عنوان : انسان تاریخ ساز ، یا تاریخ انسان ساز در :

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=4634

- ماًخذ به زبان فارسی :

http://www.alarabiya.net/views/2009/06/10/75552.html

http://www.cibloggers.com/?p=3425

- ماً خذ به زبان فرانسه :

http://www.webphilo.com/textes/voir.php?numero=453061835

http://1libertaire.free.fr/Arendt01.html

دربرابر حکومت اسلامی – فاشیستی گام های موثر برداریم


hmassali@aol.com

22 March 2010

دربرابر حکومت اسلامی – فاشیستی گام های موثر برداریم

برای شرکت درمبارزه سیاسی و اجتماعی درایران، همیشه این پرسش مطرح است که چکار کنیم تا تاثیر گذار باشیم؟

بنابراین پرسش مشخص،درباره شرایط ایران مطرح میباشد و را هکارهائی که جستجو میکنیم ، با توجه به خصلت و توانمندی نیروهای مبارز و ترقیخواه ، بمنظور مقابله با نیروی واپسگرا و فاشیستی مطر ح میباشد.

مردم سراسر ایران وهمه آزاد یخواهان وآزاد اندیشان ایران با یک دشمن جنایتکار، واپسگرا ، با ایدئولوژی مذهبی – فاشیستی سر و کار دارند. و لذا راهکارهائی که برای مبارزه و مقابله اتخاذ میکنیم ، باید بطور هد فمند برنامه ریزی شوند.

در چنین کار زاری ، تنها خشم و نفرت خود را بطور پراکنده ابراز بداریم، کار موثری انجام نخواهیم داد. بلکه باید بیدرنگ در میان دردمندان ،همبستگی ایجاد کنیم و تمام امکانات و توانمندی های خود را همآهنگ سازیم ، با تدارکات همه جانبه و با پشتیبانی نیروی درون جامعه، وبا سازماندهی نیروهای ترقیخواه درسطح بین المللی، به آنچنان نیروی توانمندی تبد یل شویم که دشمن را وادار به تسلیم کنیم و بنیادش را براندازیم.

بنابراین ، مبارزه علیه دشمن و دستیابی به خواست های حق طلبانه، تک بعدی نیستند و منفعلانه حاصل نمیشوند.

همگی آگاهی دارند که رژیم اسلامیستی - فاشیستی حاکم در ایران، پس از کسب قدرت ،هزاران نفر از مردم ایران و هزاران نفر از زندانیان سیاسی را قتل عام کرده است و هنوز به جنایات خود ادامه میدهد.

به ابتکار عده ای از فرزندان و اعضای خانواده قربا نیان رژیم، کارزار سیاسی – حقوقی و افشاگری هدفمندی برای رسیدگی به جنایات رژیم و محاکمه جنایتکاران ، شکل گرفته است که ضرورت دارد :از پشتیبانی همه جانبه همه دردمندان ، آزاد اندیشان، و ایراندوستان برخوردار شود.

برای این منظور تارنگار( وب سایت ) ویژه ای تحت عنوان :

www.irantribunal.com

فعالیت خود را آغاز کرده است.

حساب بانکی ویژه ای با مشخصات :

The Royal Bank of Scotland plc

A/C Name: IT Foundation

A/C No: 10220106

Sort Code: 161218

IBAN: GB81 RBOS 1612 1810 2201 06

BIC: RBOS GB 2L

برای تامین مخارج این کار زار و استخدام حقوقدانان با تجربه ایرانی و بین المللی افتتاح شده است.

مدتی است که برخی از کارشناسان حقوقی و سیاسی در این ارتباط مشغول فعالیت شده اند.

بنابراین ، برای اینکه جنایتکاران رژیم فاشیستی حاکم درایران، از طریق قانونی و بوسیله مقامات دادگاه جنائی بین المللی ،تحت پیگرد قرار بگیرند و محاکمه شوند، ضرورت دارد که همه دردمندان ، آزاد اندیشان و ایراندوستان در این مسیر همکاری کنند تا مشترکا بتوانیم نقش موثری علیه جنایتکاران رژیم ایفا کنیم.

خودم بعنوان یکی از افراد دردمند جا معه ایران، که رژیم اسلامی – فاشیستی حاکم ، تعداد زیادی ازخویشاوندان و دوستان سیاسی ام را بقتل رسانده است و بعنوان یکی از مبارزین سیاسی سکولار، از این کارزار حقوقی – سیاسی ، پشتیبانی میکنم و همکاری خودم را در این مسیر آغاز کرده ام.

باین وسیله از همه شما عزیزان آزاد اندیش و ایراندوست تقاضا میکنم :

1- باندازه توانائی خود ، برای تحقق برنامه عمل " ایران تریبونال" از این کارزار حمایت مالی بعمل آورید.

2- با نشانی کارزار تماس برقرار کنید و به اشکال مختلف امکانات خود را در این مسیر بکار اندازید:

info@irantribunal.com

3- از هنرمندان و شخصیت های اجتماعی دعوت میشود که بمنظور جمع آوری کمک مالی و مطرح کردن فعالیتهای کارزار و محا کمه جنایتکاران رژیم اسلامی – فاشیستی ، با شورای هماهنگی ایران تریبونال و با سایر کوشندگان آن ، همکاری بعمل آورند.

اطمینان داشته باشید که با همبستگی همد یگرو با خود یاری ، قادر خواهیم شد که جنایتکاران را به میز محاکمه بکشانیم و رژیم فاشیستی را وادار به تسلیم کنیم.