جنبش سبز سر ایستادن ندارد

یاسمن تهرانی

شبکه جنبش راه سبز(جرس):پنجشنبه آخر سال، روز تجدید عهد مردم با شهدای اعتراضات سال 88 بود. مردمی که در شادی چهارشنبه سوری شرکت کرده بودند، در آخرین پنجشنبه سال مطابق سنت ایرانیان به زیارت اهل قبور رفتند و این بار با دست بندهای سبز و کاغذهایی در دست که اسم و شماره قطعات، ردیف و قبور در آن یادداشت شده بود، عزیزان از دست رفته را جستجو می کردند.
قطعه 257 که ندا آقا سلطان، سهراب اعرابی، اشکان سهرابی، علیرضا افتخاری و رامین رمضانی در آنجا دفن شده اند، مانند همیشه شلوغ تر از سایر قطعات بهشت زهرا بود. نیروهای نظامی در همه جا هستند. ون هایی که به ردیف پارک شده اند در میان قطعات و نیروهایی که همه جا هستند. حتی مردم را اوایل صبح متفرق کرده اند و قصد دستگیری چند نفر را کرده بودند که خانواده ها و انبوه جمعیت مانع شده است. تاکسی های بهشت زهرا هم حاضر نبودند مردم را تا قطعه 257 ببرند، می گفتند آنجا شلوغ است و ترافیک. اما مردم آمده بودند و گاه از خود پلیس آدرس قطعه 257 را می پرسیدند.
نیروهای اطلاعاتی و سپاهی در بالای قطعه 257 نزدیک به آرامگاه ندا آقا سلطان که به مثابه چراغ راهنمای مدفن شهدا است، ایستاده بودند و نزدیکتر حتی در کنار خانواده ندا، مردم مردانی را با کاپشن های عجیب در هوای گرم و آفتابی تهران می دیدند که مستقیم و خیره چشم در چشم مردمی که برای تبریک سال نو دیدن خانواده ندا می آمدند، می دوختند و مردم هم بی اعتنا به آنها برای ندا فاتحه می خواندند، اشکی می ریختند و مادر ندا را در آغوش می گرفتند و می رفتند و عده ای دیگر می آمدند.
هفت سین ها سبزتر از همیشه
مادر و پدر جوان اشکان سهرابی هم بر مزار جوان شان نشسته بودند، مادر از مزاحمی می گفت که هر شب به آنها زنگ می زند و می گوید اشکان زنده است. مادر سهراب غایب روز پنجشنبه بود اما مزار جوانش غرق در گل و شمع سبز بود که جوانان در گلدان های گل می کاشتند وشمع روشن می کردند. دختری با یک دسته گل و کاغذ در دست، یکی یکی مزار بچه ها را پیدا می کرد، دلسوزانه از دسته گل سفیدش گلی می کند و روی سنگ قبر می گذاشت و شمع سیاهی هم در کنار آن. تنها آمده بود و عزم دیدار همه این بچه ها را داشت. رامین رمضانی، علیرضا افتخاری و مهدی کرمی، میثم عبادی و بهمن جنابی که این سه در قطعه 256 آرمیده اند.
شهدای کهریزک که این روزها دادگاه متهمان این جنایت در حال برگزاری است، هر یک در قطعه ای جدا از یکدیگر دفن شده اند. خانواده محمد کامرانی که در قطعه 219 دفن شده است، نبودند اما مزارش غرق در گل بود. برای امیر جوادی فر، نامزدش سفره هفت سینی انداخته بود و عکس های مختلفی را از این جوان هنرمند گذاشته بود. پدر و برادر سیاهپوش امیر هم آنجا بودند.
محسن روح الامینی در قطعه 221 آرمیده است. دکتر روح الامینی درکنار مزار فرزند نماز می خواند و مادر قرآن. پدرش هنوز سنگ قبری برای محسن نگذاشته است، می گوید تا پایان دادگاه می خواهم مزار پسرم زنده باشد. چهره مادر آرام است و جوانان را که می بیند، لبخندی به لبش می آید. محسن مظلوم و نجیب شبیه مادرش است.
قبر محسن سنگ ندارد
گروهی از جوانان به دکتر روح الامینی می گویند آنها نگران پایمال شدن خون محسن و بقیه بچه ها و فرار متهم اصلی پرونده هستند اما او به آنها دلداری می دهد که دادگاه سالمی در جریان است و امیدوار به نتیجه آن است. می گوید به جای این حرفها، برای محسن فاتحه بخوانید. حرفی در باره پرونده و دادگاه نمی زند اما آرامش و جدیتش جوانان را متقاعد می کند با اینهمه جوانان این پا و آن پا می کنند و می گویند که محسن فقط مال آنها نیست، از مردم است و آنها حق دارند نگران پرونده و دادگاه و فرار متهمان اصلی پرونده باشند و دکتر روح الامینی گفت که او برای قاتل فرزندش قصاص می خواند و از همین رو دیه نگرفته است، نه او و نه دو خانواده دیگر بچه ها، یعنی خانواده محمد کامرانی و امیر جوادی فر.
قطعه 9 هم شلوغ است. مدفن شهید علی موسوی حبیبی، خواهر زاده میر حسین موسوی، رهبر جنبش سبز است. مردم می روند و می آیند، چنان که گویی این مزار و مدفن از آنهاست و خانواده ها با چهره های غمزده و سیاهپوش از دیدن مردم و بخصوص جوانان به وجد می آیند و شاید با دیدن همراهی و همدلی مردم، بار غم شان را اندکی آسانتر تحمل کنند.
قطعه 302 هم شلوغ است. مزار شهدای گمنام که برخی از مردم آنها را حدود 49 قبر می دانند و 18 تای آن در اولین ردیف قطعه دیده می شود که اسمی بر آن ها نیست و فقط شماره جواز دفن دارد. بسیاری از مردمی که برای زیارت اهل قبور در پایان سال آمده اند، اول سر مزار شهدای امسال رفتند و بعد به دیدار عزیزانشان.
جوانان سبز گاه تنها و گاه جمعی آمده بودند و هیچ چیز مانع جستجوی آنها برای پیدا کردن بچه ها نمی شد. با لحن و کلام مخصوص به خود شان هم خانواده ها را دلداری می دادند و پدران و مادران داغدیده در چهره آنها حتما صورت فرزندشان را می دیدند که چنین لبخند به لب داشتند و می گفتند نمی دانید حضور شما چقدر برای ما مغتنم است.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen